ᴘᴀʀᴛ26
15 سال בروغ◁❚❚▷ıllıllı
؋ـصل سوم
بعد از یادداشتهای بیستسالگی، دیگر هیچ نوشتهای نبود. مدام ورق میزدم تا اینکه پس از چهار سال، دوباره کلماتی بر صفحه نقش بسته بود:
«سلام دفتر قشنگم... چطوری؟ راستش از ناراحتی در حال مرگم. از پدر والیسی متنفرم. مأموریتم را تمام کردم، احمقانه نیست؟ اما من یک فرشته را عاشق خودم کردم، با او ازدواج کردم و بچهدار شدم. از این متنفرم... اولین فرزندم نیمهفرشته–نیمهشیطان است؛ اولین موجود در تاریخ. وقتی فهمید من شیطانم، انگار دنیایش فرو ریخت. او را از مقام رئیس فرشتگان برکنار کردند. زندگیاش را سیاه کردم، اما برایم اهمیتی ندارد؛ من به دنیا یک فرزند شیطان–فرشته هدیه دادم. با این حال هیچ حس مادری نسبت به او ندارم. پدر والیسی، او را مجبور کرد با دختری ازدواج کند... نه هر دختری، بلکه بهترین دوست من. فرزند آخر والیسی اکنون در مدرسهی شیاطین درس میخواند. پدرم میخواهد من هم همانجا درس بخوانم، و من مخالفتی ندارم.»
هضم این همه موضوع دشوار بود. فرشتگان خطرناکاند، بسیار خطرناک. یعنی من برادری دارم که هزار سال از من بزرگتر است؟ و یک نیمهفرشته–شیطان؟ حتی از تهیونگ هم بزرگتر؟ باید هرچه اطلاعات دارد از او بیرون بکشم.
دفتر را ورق میزنم و ادامه میخوانم:
«بهترین دوستم، یونمی، در اتاق زایمان جان میداد. نمیتوانستم تحمل کنم. کنارش نشستم و هنگام تولد فرزندش کمکش کردم. برایم مهم نبود، کهمیخواستم جای او باشم میخواستم همسر والیسی باشم. این دختر را از هرچیز در دنیا بیشتر دوست داشتم. وقتی برای نخستین بار چهرهی پسر کوچک و زیبایش را دید، از ته دل لبخند زد. او یک مادر واقعی بود. پسرش همچون خودش زیبا بود؛ با چشمان قهوهای پررنگ و لبهای دلنشین. از او نام فرزندش را پرسیدم. گفت: «تهیونگ»؛ به معنای بزرگی که همه چیز برایش خوب پیش خواهد رفت، کسی که آرزوهایش برآورده میشود. اما یونمی فردای تولد، به خاک سپرده شد و تنها من ماندم و پسرش.
سوگندی که بهش داده بودم در قلبم مهر کردم: تهیونگ را عالی بزرگ کنم. عاشقش شدم، عاشق تهیونگ. او را نزد خود بردم. والیسی موافقت کرد، حتی پدرش، زیرا والیسی قرار نبود شاه شود. اما من و او نقشهای دیگر داشتیم. در مدرسه برای او افتخار کسب کردیم، همه را زیر پا گذاشتیم، هر دوازده برادرش را به خاک سپردیم، و بر فراز قبرهایشان ایستادیم با غرور. آری، ما برای رسیدن به هم در دریایی از خون ایستادیم. والیسی تاجگذاری کرد و من خوشبختترین زن جهان شدم.
همیشه تهیونگ را کنار خود نگه میداشتم، حتی به ندیمهها نمیسپردم. همیشه در آغوشم بود. والیسی میگفت زیادهروی میکنم، اما من این کودک را بیش از جانم دوست داشتم.»
ɴᴇᴡ ᴘᴏꜱᴛ
ʏᴏᴜ ʜɪᴛ ᴍᴇ ꜱᴏ ʜᴇʏ ʜᴇʏ, ꜱᴏ ʜᴇʏ ɪ'ᴍ ᴏᴋᴀʏ ʙᴜᴛ ɪ'ᴍ ꜱᴛɪʟʟ ʜᴀᴠɪɴɢ ᴀ ᴘʀᴏʙʟᴇᴍ
#مود#حق#اقیانوس_میدزی#ایتزی#فوریو#وایرال#سرگرمی#طنز#یجی#لیا#ریوجین#چریونگ#یونا#چوپ#جی_وای_پی#دنس#ایت_گرل#کیپاپ#اکسپلور#ویسگون#لیسا#رزی#جیسو#ج
#BTS #army #bangtan #namjoon #Jin #Suga #Jhope #Jimin #tahyung #Jungkook 𝆤 𝆤𝆤𝆤 𝆤𝆤𝆤 𝆤 𝆤𝆤𝆤𝆤 𝆤𝆤 𝆤𝆤 𝆤 #Video #clip #Music #Factor #Walipier #Profile︶ ֢ ⏝ ֢ ︶ ୨୧ ︶ ֢ ⏝ ֢
؋ـصل سوم
بعد از یادداشتهای بیستسالگی، دیگر هیچ نوشتهای نبود. مدام ورق میزدم تا اینکه پس از چهار سال، دوباره کلماتی بر صفحه نقش بسته بود:
«سلام دفتر قشنگم... چطوری؟ راستش از ناراحتی در حال مرگم. از پدر والیسی متنفرم. مأموریتم را تمام کردم، احمقانه نیست؟ اما من یک فرشته را عاشق خودم کردم، با او ازدواج کردم و بچهدار شدم. از این متنفرم... اولین فرزندم نیمهفرشته–نیمهشیطان است؛ اولین موجود در تاریخ. وقتی فهمید من شیطانم، انگار دنیایش فرو ریخت. او را از مقام رئیس فرشتگان برکنار کردند. زندگیاش را سیاه کردم، اما برایم اهمیتی ندارد؛ من به دنیا یک فرزند شیطان–فرشته هدیه دادم. با این حال هیچ حس مادری نسبت به او ندارم. پدر والیسی، او را مجبور کرد با دختری ازدواج کند... نه هر دختری، بلکه بهترین دوست من. فرزند آخر والیسی اکنون در مدرسهی شیاطین درس میخواند. پدرم میخواهد من هم همانجا درس بخوانم، و من مخالفتی ندارم.»
هضم این همه موضوع دشوار بود. فرشتگان خطرناکاند، بسیار خطرناک. یعنی من برادری دارم که هزار سال از من بزرگتر است؟ و یک نیمهفرشته–شیطان؟ حتی از تهیونگ هم بزرگتر؟ باید هرچه اطلاعات دارد از او بیرون بکشم.
دفتر را ورق میزنم و ادامه میخوانم:
«بهترین دوستم، یونمی، در اتاق زایمان جان میداد. نمیتوانستم تحمل کنم. کنارش نشستم و هنگام تولد فرزندش کمکش کردم. برایم مهم نبود، کهمیخواستم جای او باشم میخواستم همسر والیسی باشم. این دختر را از هرچیز در دنیا بیشتر دوست داشتم. وقتی برای نخستین بار چهرهی پسر کوچک و زیبایش را دید، از ته دل لبخند زد. او یک مادر واقعی بود. پسرش همچون خودش زیبا بود؛ با چشمان قهوهای پررنگ و لبهای دلنشین. از او نام فرزندش را پرسیدم. گفت: «تهیونگ»؛ به معنای بزرگی که همه چیز برایش خوب پیش خواهد رفت، کسی که آرزوهایش برآورده میشود. اما یونمی فردای تولد، به خاک سپرده شد و تنها من ماندم و پسرش.
سوگندی که بهش داده بودم در قلبم مهر کردم: تهیونگ را عالی بزرگ کنم. عاشقش شدم، عاشق تهیونگ. او را نزد خود بردم. والیسی موافقت کرد، حتی پدرش، زیرا والیسی قرار نبود شاه شود. اما من و او نقشهای دیگر داشتیم. در مدرسه برای او افتخار کسب کردیم، همه را زیر پا گذاشتیم، هر دوازده برادرش را به خاک سپردیم، و بر فراز قبرهایشان ایستادیم با غرور. آری، ما برای رسیدن به هم در دریایی از خون ایستادیم. والیسی تاجگذاری کرد و من خوشبختترین زن جهان شدم.
همیشه تهیونگ را کنار خود نگه میداشتم، حتی به ندیمهها نمیسپردم. همیشه در آغوشم بود. والیسی میگفت زیادهروی میکنم، اما من این کودک را بیش از جانم دوست داشتم.»
ɴᴇᴡ ᴘᴏꜱᴛ
ʏᴏᴜ ʜɪᴛ ᴍᴇ ꜱᴏ ʜᴇʏ ʜᴇʏ, ꜱᴏ ʜᴇʏ ɪ'ᴍ ᴏᴋᴀʏ ʙᴜᴛ ɪ'ᴍ ꜱᴛɪʟʟ ʜᴀᴠɪɴɢ ᴀ ᴘʀᴏʙʟᴇᴍ
#مود#حق#اقیانوس_میدزی#ایتزی#فوریو#وایرال#سرگرمی#طنز#یجی#لیا#ریوجین#چریونگ#یونا#چوپ#جی_وای_پی#دنس#ایت_گرل#کیپاپ#اکسپلور#ویسگون#لیسا#رزی#جیسو#ج
#BTS #army #bangtan #namjoon #Jin #Suga #Jhope #Jimin #tahyung #Jungkook 𝆤 𝆤𝆤𝆤 𝆤𝆤𝆤 𝆤 𝆤𝆤𝆤𝆤 𝆤𝆤 𝆤𝆤 𝆤 #Video #clip #Music #Factor #Walipier #Profile︶ ֢ ⏝ ֢ ︶ ୨୧ ︶ ֢ ⏝ ֢
- ۴۶۱
- ۰۴ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط