سناریو از Jimin
جین دولا شد و بطری رو چرخوند. همهی چشمها به بطری بود و با استرس منتظر بودن تا از حرکت بایسته.
چند ثانیه بعد با افتادن سر بطری طرفت چشمهات رو بستی و با دست روی پیشونیت کوبیدی. طرف دیگهی بطری سمت تهیونگ افتاده بود و قطعاً قرار نبود بهت آسون بگیره.
چشمهات رو دور دادی و قبل از اینکه تهیونگ بپرسه گفتی جرأت. اگه میگفتی حقیقت قطعاً اوضاع بدتر میشد.
تهیونگ پورخندی زد و چند ثانیهای فکر کرد.
- تا آخر بازی بشین رو پای جانگکوک.
دندونهات رو روی هم فشار دادی و بهش چشم غره رفتی. نگاهت رو به جیمین دادی. عصبی به تو و تهیونگ نگاه میکرد.
با یک نفس عصبی از جات بلند شدی. چاره ای نداشتی وگرنه باید کل ظرفهای شب رو خودت تنهایی میشستی. جانگکوک و تهیونگ با بدجنسی میخندیدن و منتظر نگاهت میکردن.
با اخم طرفشون رفتی و محکم خودت رو روی پای جانگکوک پرت کردی. از درد نالهای کرد و دستهاش رو دور کمرت حلقه کرد.
جیمین عصبی نگاهش رو ازتون گرفت و به زمین نگاه کرد. و این حرکتش یعنی کارت تموم بود. باید خودت رو برای یک تنبیه بیرحمانه آماده میکردی...
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #Jimin ⬥ #fic ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
چند ثانیه بعد با افتادن سر بطری طرفت چشمهات رو بستی و با دست روی پیشونیت کوبیدی. طرف دیگهی بطری سمت تهیونگ افتاده بود و قطعاً قرار نبود بهت آسون بگیره.
چشمهات رو دور دادی و قبل از اینکه تهیونگ بپرسه گفتی جرأت. اگه میگفتی حقیقت قطعاً اوضاع بدتر میشد.
تهیونگ پورخندی زد و چند ثانیهای فکر کرد.
- تا آخر بازی بشین رو پای جانگکوک.
دندونهات رو روی هم فشار دادی و بهش چشم غره رفتی. نگاهت رو به جیمین دادی. عصبی به تو و تهیونگ نگاه میکرد.
با یک نفس عصبی از جات بلند شدی. چاره ای نداشتی وگرنه باید کل ظرفهای شب رو خودت تنهایی میشستی. جانگکوک و تهیونگ با بدجنسی میخندیدن و منتظر نگاهت میکردن.
با اخم طرفشون رفتی و محکم خودت رو روی پای جانگکوک پرت کردی. از درد نالهای کرد و دستهاش رو دور کمرت حلقه کرد.
جیمین عصبی نگاهش رو ازتون گرفت و به زمین نگاه کرد. و این حرکتش یعنی کارت تموم بود. باید خودت رو برای یک تنبیه بیرحمانه آماده میکردی...
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #Jimin ⬥ #fic ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
۴۹.۸k
۳۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.