چو گفتی توانی زنی خنجرم
چو گفتی "توانی زنی خنجرم،
فرو بر به ژرفای این پیکرم.
اگر خون روان گشت از دست تو،
منم شرمسار از شکست تو.
دل خستهام آماج تیرت کنم،
سر خویش بر پای گیرت کنم.
مرا درد و زخم است همدم کنون،
که بیتو مرا نیست درمان، نه خون.
اگر زخم بر جان من برنهی،
به بخشایش از من سخن بشنوی.
مرا مرگ آسانتر آید ز دور،
که بیروی جانان جهان گشت شور.
چو خونم فشاندی به دستان خویش،
نیابی به جز شرم و پیمان خویش.
منم زنده تا جان دهم در رهت،
فدای تو بادا دل و جان و مهت."
فرو بر به ژرفای این پیکرم.
اگر خون روان گشت از دست تو،
منم شرمسار از شکست تو.
دل خستهام آماج تیرت کنم،
سر خویش بر پای گیرت کنم.
مرا درد و زخم است همدم کنون،
که بیتو مرا نیست درمان، نه خون.
اگر زخم بر جان من برنهی،
به بخشایش از من سخن بشنوی.
مرا مرگ آسانتر آید ز دور،
که بیروی جانان جهان گشت شور.
چو خونم فشاندی به دستان خویش،
نیابی به جز شرم و پیمان خویش.
منم زنده تا جان دهم در رهت،
فدای تو بادا دل و جان و مهت."
- ۱۴.۹k
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط