فصل دو من هفت تا ددی دارم❤🚫
#part_16
هانا دستش رو روی شکمش گذاشت با حس نبض های کوچک شکمش لبهاش به خنده باز شد و برای تصمیمش مصمم تر شد
هانا:اونا ازم متنفر نمیشن همینطور تو کوچولو
*. شش ماه بعد (دانای کل) .*
اشکاش روی گونه هاش میریختن بخاطر درد زیادش جیغ های بلندی میزد و به خودش میپیچید
یوری دستش رو محکم گرفته بود تا دختر رو آروم کنه ولی هانا نمیتونست خون از بین پاهاش جاری بود
با ورود هانا به اتاق عمل پرستار یوری رو بیرون فرستاد که همزمان یوری اشکاش روی گونه هاش چکید
هنوز هم سردرگم بود....
درد کشیدن هانا و پسرا اصلا چیر جالبی نبود....
یک تنه درد قلبش رو به دوش میکشید حس گناهی که قصد خفه کردنش رو داشت....
اشکاش تا خواستن شدت بگیرن با صدای پیچیدن گریه بچه قلبش انگار سبک شد...
مطمئن شد کار درستی کرد...
نویسنده:#AINL
@dady_2021
هانا دستش رو روی شکمش گذاشت با حس نبض های کوچک شکمش لبهاش به خنده باز شد و برای تصمیمش مصمم تر شد
هانا:اونا ازم متنفر نمیشن همینطور تو کوچولو
*. شش ماه بعد (دانای کل) .*
اشکاش روی گونه هاش میریختن بخاطر درد زیادش جیغ های بلندی میزد و به خودش میپیچید
یوری دستش رو محکم گرفته بود تا دختر رو آروم کنه ولی هانا نمیتونست خون از بین پاهاش جاری بود
با ورود هانا به اتاق عمل پرستار یوری رو بیرون فرستاد که همزمان یوری اشکاش روی گونه هاش چکید
هنوز هم سردرگم بود....
درد کشیدن هانا و پسرا اصلا چیر جالبی نبود....
یک تنه درد قلبش رو به دوش میکشید حس گناهی که قصد خفه کردنش رو داشت....
اشکاش تا خواستن شدت بگیرن با صدای پیچیدن گریه بچه قلبش انگار سبک شد...
مطمئن شد کار درستی کرد...
نویسنده:#AINL
@dady_2021
۲۹.۵k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.