💦رمان زمستان💦 پارت 73
🖤
《رمان زمستون❄》
دیانا: ممد من فقط واسه ی چیز اومدم....
ممد: بگو؟
دیانا: کمک ازت میخوام...کل داستانو واسش تعریف کردم
ممد: یادته چند سال پیش من بهت چی گفتم؟...گفتم این ادم به درد تو نمیخوره بهت ضربه میزنه ولی تو چی کار کردی به جایی ک تو روی مهراب وایسی اومدی تو روی من وایستادی...
دیانا: ببین من معذرت میخوام ولی الان واقعا عاشقش شدم این دیگه واقعیه...
ممد: عکسشو داری ببینم؟
دیانا: اره گوشیم و روشن کردم 25تا میسکال از ارسلان داشتم..
ممد: خیلی هم پیگیره آقا
دیانا: اونم دوسم داره...
ممد: از این قضیه مطمئنی؟
دیانا: از کاراش معلوم نیس؟
ممد: خب نقشه چیه؟...
دیانا: میخوام مهراب و از سر راهم برداری به هر قیمتی برو ازش بپرس چی میخواد هر چی باشه قبول میکنم...همه چی زندگیمو میدم فقط میخوام ارسلان به ارامش برسه...این چند وقتم ک تو این شهرم ی کار واسم جور کن به اندازه کافی پول دارم ولی بالاخره تموم میشه میخوام کار کنم تا ببینم به کجا میرسم..
ممد: عشقت چی ی نفر داره تو تهران واسه تو جون میده...
دیانا: از من ی مدت دور باشه بهتره..
ممد: مطمئنی؟...
دیانا: با توجه به وضعیت الان اره...
~سه روز بعد~
ارسلان: سه روزه در به در دنبال دیاناییم عسل بهوش اومده ک این خودش میتونه ی خبر خوب تو این روزای بدمون باشه ولی دیانام وقتی نی هیچ حس خوبی تو این دنیا وجود نداره صداش توی گوشم میپیچید (ارسلاااان)
رفتم توی گالریمو خیره شدم به ی عکس دونفرمون هیچ وقت فک نمیکردم انقد برام مهم شی:)
(ممد یکی از دوستای بچگی دیاناس گفتم بدونین و مثل برادرشه ولی ی چند سالی با هم قهر بودن سر مهراب)
《رمان زمستون❄》
دیانا: ممد من فقط واسه ی چیز اومدم....
ممد: بگو؟
دیانا: کمک ازت میخوام...کل داستانو واسش تعریف کردم
ممد: یادته چند سال پیش من بهت چی گفتم؟...گفتم این ادم به درد تو نمیخوره بهت ضربه میزنه ولی تو چی کار کردی به جایی ک تو روی مهراب وایسی اومدی تو روی من وایستادی...
دیانا: ببین من معذرت میخوام ولی الان واقعا عاشقش شدم این دیگه واقعیه...
ممد: عکسشو داری ببینم؟
دیانا: اره گوشیم و روشن کردم 25تا میسکال از ارسلان داشتم..
ممد: خیلی هم پیگیره آقا
دیانا: اونم دوسم داره...
ممد: از این قضیه مطمئنی؟
دیانا: از کاراش معلوم نیس؟
ممد: خب نقشه چیه؟...
دیانا: میخوام مهراب و از سر راهم برداری به هر قیمتی برو ازش بپرس چی میخواد هر چی باشه قبول میکنم...همه چی زندگیمو میدم فقط میخوام ارسلان به ارامش برسه...این چند وقتم ک تو این شهرم ی کار واسم جور کن به اندازه کافی پول دارم ولی بالاخره تموم میشه میخوام کار کنم تا ببینم به کجا میرسم..
ممد: عشقت چی ی نفر داره تو تهران واسه تو جون میده...
دیانا: از من ی مدت دور باشه بهتره..
ممد: مطمئنی؟...
دیانا: با توجه به وضعیت الان اره...
~سه روز بعد~
ارسلان: سه روزه در به در دنبال دیاناییم عسل بهوش اومده ک این خودش میتونه ی خبر خوب تو این روزای بدمون باشه ولی دیانام وقتی نی هیچ حس خوبی تو این دنیا وجود نداره صداش توی گوشم میپیچید (ارسلاااان)
رفتم توی گالریمو خیره شدم به ی عکس دونفرمون هیچ وقت فک نمیکردم انقد برام مهم شی:)
(ممد یکی از دوستای بچگی دیاناس گفتم بدونین و مثل برادرشه ولی ی چند سالی با هم قهر بودن سر مهراب)
۶۷.۲k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.