با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد
سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
با شهریار بی دل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد...

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

عاشق که شدی در هیجانی ، نگرانی؛عشق است و تو هستی و جهانی نگر...

دوباره سیب و غزل، من گناه می خواهمدلی دچار تو و سر به راه می...

در پای قول قصه ماندم تا بیایییک شهر را از خویش راندم تا بیا...

ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند...ولی ریشه ی زندگی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط