دیگر خودم را حس نمیکنم هیچ چیز مانند گذشته مرا سرحال نم
دیگر خودم را حس نمیکنم ، هیچ چیز مانند گذشته مرا سرحال نمیآورد ، گویا همه چیز تغییر کرده ، من نیز تغییر کرده کردهام..
، هوای سرد پاییزی مرا آرامش میبخشد ، کوچکدرختان و سفیدگل ها مرا شیفتهء خود میکنند ، رقصِ پرستو ها بر فراز آسمان لبخند بر لبم میآورد و ، حتی کوچک دلیلی مرا زندهدل میکند..
با این حال هنوز هم انسان ها مرا درد و رنج میبخشند.. شاید باید گفت دیو ها همین آدمیزاد هااند که در لباسِ مرد ، خود را جا زدهاند . زندگی را درک نمیکنم.. هیچگاه..
نمیدانم اما..
. . .
شاید میتوان گفت زندگی آنقدر زیبا دردناک است که فقط باید بنشست و نگاه کرد..
، هوای سرد پاییزی مرا آرامش میبخشد ، کوچکدرختان و سفیدگل ها مرا شیفتهء خود میکنند ، رقصِ پرستو ها بر فراز آسمان لبخند بر لبم میآورد و ، حتی کوچک دلیلی مرا زندهدل میکند..
با این حال هنوز هم انسان ها مرا درد و رنج میبخشند.. شاید باید گفت دیو ها همین آدمیزاد هااند که در لباسِ مرد ، خود را جا زدهاند . زندگی را درک نمیکنم.. هیچگاه..
نمیدانم اما..
. . .
شاید میتوان گفت زندگی آنقدر زیبا دردناک است که فقط باید بنشست و نگاه کرد..
- ۴.۷k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط