عزیز ترین کسم هوس رقتن کرده بود

عزیز ترین کَسَم هَوَس رقتن کرده بود..
و من آن لحظه آنقدری ناتوان بودم که حتی رمغِ برخواستن و درآغوش کشیدنش را نداشتم... تنها به او نگاه میکردم.. و با چشم‌هایَم التماس میکردم و "نرفتن‌هایَش‌را" فریاد میکشیدم..
اما حتی زره‌ای تکانی به خودم نمیدادنم.. نه اینکه نخواهم ، با تمامِ وجودم میخواستم اما آنقدری درمانده بودم که میگفتم اگر ماندی که ماندی و اگر رفتی.. که رفته‌ای.......
اما عزیز تر از جانم ؛
چه میشد اگر میماندی ؟.. باوردارم اگر لحظه ای لحظاتِ دوست داشته‌شدنت را به یاد میآوردی میماندی اما تو محبتی بیشتر را طلب میکردی و روحِ‌پوچ و مُردء من را نمیدیدی ، چشم بندی زدی و حرفت را تکرار کردی و در آخر.. مرا ترک کردی..
دیدگاه ها (۹)

چقدر احمقانه. هنوز هم فکر میکنی آن حواس پرت ، به جای سیگارش ...

یکی مرا ضعیف میداند و دیگری کوه قدرت..صرفا چون ، بار چندین ت...

همیشه مطمئن بودم که دیگر هیچ اهدی توانِ شکستنِ دلم را نخواهد...

دیگر خودم را حس نمیکنم ، هیچ چیز مانند گذشته مرا سرحال نمیآو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط