و اما گناه تو چه بود

_ و اما ، گناه تو چه بود ؟
........گناه من ؟ من ، تمام چیزی که میخواستمش زندگی کردن بود...
لذت بردن از تنفسِ هوای پاییزی در شب ؛ بدون هیچ نگرانیی..نوشیدنِ قهوهء داغ در کافه‌ای کلاسیک ؛ بدون هیچ ترسی..نگاه کردن به ماه در شب های زمستانی ؛ بدون هیچ غمی..قدم زدن در خیابان ها ، انقدری که قدم هایم رمغی نداشته باشد ؛ بدون هیچ دلهره‌ای..در آغوشِ گرمِ دُردانه ام غرق شدن ؛ بدون هیچ اشکی..
من فقط ارزوی زندگی کردن را داشتم..کاری که کمتر کسی آن را انجام میدهد...اکثر انسان ها..نه...تمام انسان ها ، فقط نفس میکشند ، هیچ یک از انها ؛ زندگی نمیکنند...
_ ولی ، حال چِه ؟
حال...؟
* دستی بر روی گلویَش کشیدو گفت..
اینجا‌ست...عبور نمیکند..نمیگزارد طعم زندگی را بچِشَم...
درد دارد...
بسیار درد دارد. . . .گویی قاتلیست که قصد کُشتن مرا دارد..
دیدگاه ها (۰)

دست از سَرَم بردار.....عزیزکَردِه من هیچ چیزی از سویَت نمیخو...

دیگر هیچ چیز مانند گذشته ها نیست ...¡لبخند هایت بوی اشک میده...

بهتر بود به جای گفتن نصیحت های تکراری ، حرف های خنجر مانند ،...

قربانت شوم ؛زمان بسیاری از اخرین 'دوستت‌دارم' گفتنم نَگُذَشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط