سناریو...
وقتی دکتر گفته باید داروی ضد بارداری بخوری ولی مقاومت میکنی
نامجون
وقتی میکنه به یکسری از دلایل نمیتونی بیشتر بچه دو نگه داریبا اینکه نمیخواد اما قرص رو توی شربت حل میکنه و بهت میده و وقتی میفهمی افسرده میشی میخوای خودتو بکشی اما نامجون نجاتت میده و اینقدر ازت نگه داری میکنه تا کاملا افسردگیت خوب شه
نامی: عوم ا.ت به خبر خوش
ا.ت: چی؟
نامی: الان دیگه میتونی بچه دار شیم الان مناسبته
ا.ت: جدیییی؟(میشنه روی پای نامی و خودشو تکون میده)اینبار در نمیرم
جین
جین: باید این دارو رو بخوری ا.ت
ا.ت: نمیخوام اینجوری دیگه نمیتونیم هیچوقت بچه دار شیم
جین: یه راهی براش پیدا میکنیم
ا.ت: عمرا اینو بخورمممممممم
جین خودشم ناراحت بود اما میگیرت و به زور بهت قرص رو میده و میبرت پیش دکتر
(یکسال بعد)
ا.ت: دکتر ما الان آماده بچه دار شدیم اما من پارسال قرض زد بارداری خوردم و نمیتونم بچه دار شم
جین: راه دیگه ای هست؟
_عام فک کنم اشتباه متوجه شدین...میتونید بچه دار شید این موقطی هس
جین و ا.ت: جدییییی؟؟؟؟؟؟
جین: دست ات رو کشید و بدون تشکر از مطب رفتن وقتی رسیدن خونه جین ا.ت رو بغل کرد و برد رو تخت انداخت و روش خیمه زد
جین: تا خود صبح باید جیغ بکشی بیبی گرل
یونگی
چون ازدواج نکرده بودید و تو حامله بودی مجبور بودی قرص رو بخوری اما دقیقه نودی که دکتر داشت باهات حرف میزد یونگی که تازه متوجه بارداری شده بود وارد اتاق میشه و دستتو میکشه و میخواد ببرت
ا.ت: هی هی یونگی چیکار میکنی
یونگی: تف به ذاتم اگه بزارم بچمو بکشید
جیهوپ
چون پسر عموت و یه بار امتحانی سکس کردید و تو بار دار شدی مشاور ازت خواسته بچه رو بندازی اما مقاومت میکردی همون شب که توی اتاقت خیره به قرص و تو فکر کاری که کردین و بچه الان بودی هوبی در میزنه
ا.ت: بیا تو
هوبی: سلام ا.ت
ا.ت: اوه سلام...چی شده
هوبی: متاسفم که تو این دردسر انداختمت اگه بچه رو میخوای حاظرم با هم ازدواج کنیم
ا.ت: چه فایده که دوستم نداشته باشی و اینکار رو بخاطر یه موجود بکنیم
هوبی: اگه دوستت نداشتم یه بچه تو دلت نمیکاشتم
(ماه بعد عروسیشون شد)
جیمین
شوهرت بود اما ازت متنفرم بود و به زور میخواست بهت اون قرص رو بده
ا.ت: نمیخوام...نمیخوام بچمو بکشم من اینو نمیخورمممم
جیمین: این بچه حروم زادسسس پدرش قبولش نداره
ا.ت: ازت جدا میشم و بچه رو نگه میدارم
جیمین: گذشت زمانی که ازت متنفر بودم الان باید پیشم بمونی اما بچه نه
ا.ت: آدم عزیزانشو داغ دار نمیکنه این بچه ماس
جیمین: دروغ نگو این مال من نیست
ا.ت: آزمایش دی ان ای رو برای جیمین میاره که وقتی جیمین: برگه رو میبینه و میفهمه بچه مال خودشه و شریکش دروغ گفته ا.ت رو تو بغلش میگیره و توی گردنش نفس میکشه
جیمین: نگهش میدارم....بچه من
#سناریو
نامجون
وقتی میکنه به یکسری از دلایل نمیتونی بیشتر بچه دو نگه داریبا اینکه نمیخواد اما قرص رو توی شربت حل میکنه و بهت میده و وقتی میفهمی افسرده میشی میخوای خودتو بکشی اما نامجون نجاتت میده و اینقدر ازت نگه داری میکنه تا کاملا افسردگیت خوب شه
نامی: عوم ا.ت به خبر خوش
ا.ت: چی؟
نامی: الان دیگه میتونی بچه دار شیم الان مناسبته
ا.ت: جدیییی؟(میشنه روی پای نامی و خودشو تکون میده)اینبار در نمیرم
جین
جین: باید این دارو رو بخوری ا.ت
ا.ت: نمیخوام اینجوری دیگه نمیتونیم هیچوقت بچه دار شیم
جین: یه راهی براش پیدا میکنیم
ا.ت: عمرا اینو بخورمممممممم
جین خودشم ناراحت بود اما میگیرت و به زور بهت قرص رو میده و میبرت پیش دکتر
(یکسال بعد)
ا.ت: دکتر ما الان آماده بچه دار شدیم اما من پارسال قرض زد بارداری خوردم و نمیتونم بچه دار شم
جین: راه دیگه ای هست؟
_عام فک کنم اشتباه متوجه شدین...میتونید بچه دار شید این موقطی هس
جین و ا.ت: جدییییی؟؟؟؟؟؟
جین: دست ات رو کشید و بدون تشکر از مطب رفتن وقتی رسیدن خونه جین ا.ت رو بغل کرد و برد رو تخت انداخت و روش خیمه زد
جین: تا خود صبح باید جیغ بکشی بیبی گرل
یونگی
چون ازدواج نکرده بودید و تو حامله بودی مجبور بودی قرص رو بخوری اما دقیقه نودی که دکتر داشت باهات حرف میزد یونگی که تازه متوجه بارداری شده بود وارد اتاق میشه و دستتو میکشه و میخواد ببرت
ا.ت: هی هی یونگی چیکار میکنی
یونگی: تف به ذاتم اگه بزارم بچمو بکشید
جیهوپ
چون پسر عموت و یه بار امتحانی سکس کردید و تو بار دار شدی مشاور ازت خواسته بچه رو بندازی اما مقاومت میکردی همون شب که توی اتاقت خیره به قرص و تو فکر کاری که کردین و بچه الان بودی هوبی در میزنه
ا.ت: بیا تو
هوبی: سلام ا.ت
ا.ت: اوه سلام...چی شده
هوبی: متاسفم که تو این دردسر انداختمت اگه بچه رو میخوای حاظرم با هم ازدواج کنیم
ا.ت: چه فایده که دوستم نداشته باشی و اینکار رو بخاطر یه موجود بکنیم
هوبی: اگه دوستت نداشتم یه بچه تو دلت نمیکاشتم
(ماه بعد عروسیشون شد)
جیمین
شوهرت بود اما ازت متنفرم بود و به زور میخواست بهت اون قرص رو بده
ا.ت: نمیخوام...نمیخوام بچمو بکشم من اینو نمیخورمممم
جیمین: این بچه حروم زادسسس پدرش قبولش نداره
ا.ت: ازت جدا میشم و بچه رو نگه میدارم
جیمین: گذشت زمانی که ازت متنفر بودم الان باید پیشم بمونی اما بچه نه
ا.ت: آدم عزیزانشو داغ دار نمیکنه این بچه ماس
جیمین: دروغ نگو این مال من نیست
ا.ت: آزمایش دی ان ای رو برای جیمین میاره که وقتی جیمین: برگه رو میبینه و میفهمه بچه مال خودشه و شریکش دروغ گفته ا.ت رو تو بغلش میگیره و توی گردنش نفس میکشه
جیمین: نگهش میدارم....بچه من
#سناریو
۷.۱k
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.