فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت 37
که یهو دستاشو دور بدنم حصار کرد و خندید و نفس نفس زنان گفت
_دیدی گرفتم
+خندیدن
_الان میندازمت تو دریاچه
+نه... نه خواهش میکنم جونگکوک نکن
_چیشد ترسیدی؟
+نه نمیترسم اب دریاچه سرده مریض میشم
_خب باشه
+افرین پسر خوب... اینو گفتم نمیدونم چرا ولی حالت تهوع گرفتم
+جونگکوک میشه بریم تو اون الاچیقه بشینیم؟
_چشم
+رفتیم و نشستی توی الاچیقی که ویوش سمت دریاچه بود
_ات
+جانم
_خیلی دوست دارم
+من بیشتر
(یک ماه بعد)
+این ماه پر*یود نشدم استرس دارم امروز به جونگکوک میگم
وقت ناهار شد جونگکوک نشست روبه روم و بعد یه چند دقیقه گفتم
+جونگکوک
_جانم
+من... من احساس میکنم باردارم
_مطمئنی؟
+نه ولی حسم اینطوریه... باید بی بی چک بدم
_بعد غذا حتما انجامش بده
+خیلی استرس دارم نمیدونم چرا
_استرس نداشته باش عشقم
+لبخند پر از نگرانی زدم بعد غذا رفتمتو اتاق بی بی چک و برداشتم رفتم سمت دستشویی که صدای جونگکوک از پشتم اومد
_ات
+جانم
_نگران نباش
+چشم... بعدش رفتم سمت دستشویی
از بی بی چک استفاده کردم بعدش منتظر شدم
که بی بی چک مثبت شد که رفتم بیرون از دستشویی جونگکوک نگران پشت در منتظر من بود تا رفتم بیرون اومد سمتم
_چیشد ات
+خندیدم و پریدم محکم بغلش کردم بلند گفتم.... داری بابا میشیی
_چی ات واقعا
+اره واقعا
پارت 37
که یهو دستاشو دور بدنم حصار کرد و خندید و نفس نفس زنان گفت
_دیدی گرفتم
+خندیدن
_الان میندازمت تو دریاچه
+نه... نه خواهش میکنم جونگکوک نکن
_چیشد ترسیدی؟
+نه نمیترسم اب دریاچه سرده مریض میشم
_خب باشه
+افرین پسر خوب... اینو گفتم نمیدونم چرا ولی حالت تهوع گرفتم
+جونگکوک میشه بریم تو اون الاچیقه بشینیم؟
_چشم
+رفتیم و نشستی توی الاچیقی که ویوش سمت دریاچه بود
_ات
+جانم
_خیلی دوست دارم
+من بیشتر
(یک ماه بعد)
+این ماه پر*یود نشدم استرس دارم امروز به جونگکوک میگم
وقت ناهار شد جونگکوک نشست روبه روم و بعد یه چند دقیقه گفتم
+جونگکوک
_جانم
+من... من احساس میکنم باردارم
_مطمئنی؟
+نه ولی حسم اینطوریه... باید بی بی چک بدم
_بعد غذا حتما انجامش بده
+خیلی استرس دارم نمیدونم چرا
_استرس نداشته باش عشقم
+لبخند پر از نگرانی زدم بعد غذا رفتمتو اتاق بی بی چک و برداشتم رفتم سمت دستشویی که صدای جونگکوک از پشتم اومد
_ات
+جانم
_نگران نباش
+چشم... بعدش رفتم سمت دستشویی
از بی بی چک استفاده کردم بعدش منتظر شدم
که بی بی چک مثبت شد که رفتم بیرون از دستشویی جونگکوک نگران پشت در منتظر من بود تا رفتم بیرون اومد سمتم
_چیشد ات
+خندیدم و پریدم محکم بغلش کردم بلند گفتم.... داری بابا میشیی
_چی ات واقعا
+اره واقعا
۲۵.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.