غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
غرور تا عشق ❤💜🔥﹞
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_23
یه راس رفتم خونه وقتی رسیدم خیلی خسته بودم
یاس :سلام
همه سلام دادن که
مامان :برو آماده شو میخوایم بریم ده
یاس :من عمرا بیام
مامان :زشته پدر بزرگت میخواد ببیننت
یاس :فقط بخاطر پدر بزرگ من با ماشین خودم میامرفتم بالا لباسام رو جمع کردم
که دیدم بابا اینا هم راه افتادن
بابا:دخترم آروم بیا
یاس :چشم
بابام رو دوست داشتم چون همیشه پشتم بود
راه افتادم و رسیدم
همه بهم احترام میزاشتن که من وقتی ۱۰سالم بود مادربزرگم رو از عمارت بیرون کردند و پدر بزرگم زن گرفت عجوزه بود اون خیلی خوب بود ولی این عجوزس
رفتم تو
کیانا (مادربزرگ عجوزه ):به به مادمازل خوش اومدی
یاس :میدونم پدر بزرگ کجاست
کیانا :تو اتاقش چرفتم بالا در زدم و رفتم با دیدنش دیدم چقدر دلم براش تنگ شده و بغلم کرد و از بچگی باهام خوب بود مثل یه دوست
پدر بزرگ :به به یاس خانم خوش آمدی
یاس :بخدا سرم شلوغ بوده
رفتیم پایین و که عموم اینا هم بودن که یه دختر و پسر داشت که من باهاشون زیاد خوب نبودم پسرش هیز بود
یاس :سلام عمو
عمو :سلام عزیزم چطوری
یا س:ممنون
دخترش همیشه به من حسودی میکرد که کیانا همیشه طرفدارش بود نمیدونم بوش که نبود
همه دور هم جمع شدیم که شهرزاد گفت
_چقدر عاطفه با حسادت نگاه میکنه
_ولش کن
همه داشتیم حرف میزدیم که کیانا بلند شد و گفت :کامران میخواد ازدواج کنه و بهم گفته کی
همه داشتیم با تعجب نگاه میکردم پسر عموم میخواد ازدواج کنه از عجایب محض بود
کیانا :یاس رو میخواد
با چیزی که گفت من کردم
بلند شدم
یاس :که چی من نمیخوامش
کیانا :مگه دست خودته خاندان وارث میخواد
صدامو بردم بالا
یاس :به من چه من نمیخوامش و برم یکی دیگه رو بگیره
یکدفعه دستش رفت بالا و توی صورتم فرود اومد که از خشم اعصابانیتم دستام مشت شد که پدر بزرگ داد زد
_بسه
یاس :از هموتون متنفر گمشو تو یه مفت خوری که جای مادر بزرگم رو گرفتی و اون هیز بدم میاد که رفتم سمت کیانا
_توی یه مفت خوری و با عصبانیت زدم بیرون کلی صدام کردن رفتم سمت مش رحیم
یاس :مش رحیم اسبم بهار رو بیار آورد بهار اسب مادربزرگم بود خیلی دوست داشتم و سوار شدم و با گریه رفتم تو جنگل همه جا تاریک بود به چه جرعت
اومدم برم سمت رود خونه که یکی صدام زد اون اینجا چکار میکرد
تقدیم نگاه قشنگتون 🌚🖤
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈
••┈┈┈┅💜🤤›┅┈┈
#part_23
یه راس رفتم خونه وقتی رسیدم خیلی خسته بودم
یاس :سلام
همه سلام دادن که
مامان :برو آماده شو میخوایم بریم ده
یاس :من عمرا بیام
مامان :زشته پدر بزرگت میخواد ببیننت
یاس :فقط بخاطر پدر بزرگ من با ماشین خودم میامرفتم بالا لباسام رو جمع کردم
که دیدم بابا اینا هم راه افتادن
بابا:دخترم آروم بیا
یاس :چشم
بابام رو دوست داشتم چون همیشه پشتم بود
راه افتادم و رسیدم
همه بهم احترام میزاشتن که من وقتی ۱۰سالم بود مادربزرگم رو از عمارت بیرون کردند و پدر بزرگم زن گرفت عجوزه بود اون خیلی خوب بود ولی این عجوزس
رفتم تو
کیانا (مادربزرگ عجوزه ):به به مادمازل خوش اومدی
یاس :میدونم پدر بزرگ کجاست
کیانا :تو اتاقش چرفتم بالا در زدم و رفتم با دیدنش دیدم چقدر دلم براش تنگ شده و بغلم کرد و از بچگی باهام خوب بود مثل یه دوست
پدر بزرگ :به به یاس خانم خوش آمدی
یاس :بخدا سرم شلوغ بوده
رفتیم پایین و که عموم اینا هم بودن که یه دختر و پسر داشت که من باهاشون زیاد خوب نبودم پسرش هیز بود
یاس :سلام عمو
عمو :سلام عزیزم چطوری
یا س:ممنون
دخترش همیشه به من حسودی میکرد که کیانا همیشه طرفدارش بود نمیدونم بوش که نبود
همه دور هم جمع شدیم که شهرزاد گفت
_چقدر عاطفه با حسادت نگاه میکنه
_ولش کن
همه داشتیم حرف میزدیم که کیانا بلند شد و گفت :کامران میخواد ازدواج کنه و بهم گفته کی
همه داشتیم با تعجب نگاه میکردم پسر عموم میخواد ازدواج کنه از عجایب محض بود
کیانا :یاس رو میخواد
با چیزی که گفت من کردم
بلند شدم
یاس :که چی من نمیخوامش
کیانا :مگه دست خودته خاندان وارث میخواد
صدامو بردم بالا
یاس :به من چه من نمیخوامش و برم یکی دیگه رو بگیره
یکدفعه دستش رفت بالا و توی صورتم فرود اومد که از خشم اعصابانیتم دستام مشت شد که پدر بزرگ داد زد
_بسه
یاس :از هموتون متنفر گمشو تو یه مفت خوری که جای مادر بزرگم رو گرفتی و اون هیز بدم میاد که رفتم سمت کیانا
_توی یه مفت خوری و با عصبانیت زدم بیرون کلی صدام کردن رفتم سمت مش رحیم
یاس :مش رحیم اسبم بهار رو بیار آورد بهار اسب مادربزرگم بود خیلی دوست داشتم و سوار شدم و با گریه رفتم تو جنگل همه جا تاریک بود به چه جرعت
اومدم برم سمت رود خونه که یکی صدام زد اون اینجا چکار میکرد
تقدیم نگاه قشنگتون 🌚🖤
••┈┈┈┈┅‹💜🤤›┅┈┈┈
۳.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.