نوازشم میکنی و میگی؛ وقتی بیدار بشی غمگینی...
نوازشم میکنی و میگی؛ وقتی بیدار بشی غمگینی...
میگم؛ وقتی بیدار بشم یادمه که دوستت دارم؟
میگی؛ آره، برای همینه که غمگینی...
میگم ؛میشه یه قصه بگی که توی خواب، خوابم ببره؟
میگی؛ قصه میگم ولی اگه بخوابی راه رفتن به ماه رو یادت میره...
میگم؛ طوری نیست، شما خودت ماه مجاوری....
...میگی؛ یکی بود، یکی نبود. یه آدمی بود که صدا نداشت. غصه که داشت، صدا نداشت. خوشحال که بود، صدا نداشت. بیدار که بود، صدا نداشت. خواب که بود، صدا نداشت. یعنی صدا داشت، کلمههاش گم شدهبودن. یه روز رسید به یه زنی که خیلی قشنگ بود، خواست بگه موهات بوی باهارنارنج میدن، صدا نداشت. آروم دستاشو گذاشت روی موهای زن، زن ترسید، جیغ کشید. آدمِ بیصدا از خواب پرید و دیگه هیچوقت خواب ندید...
میگم؛ وقتی بیدار بشم یادمه که دوستت دارم؟
میگی؛ آره، برای همینه که غمگینی...
میگم ؛میشه یه قصه بگی که توی خواب، خوابم ببره؟
میگی؛ قصه میگم ولی اگه بخوابی راه رفتن به ماه رو یادت میره...
میگم؛ طوری نیست، شما خودت ماه مجاوری....
...میگی؛ یکی بود، یکی نبود. یه آدمی بود که صدا نداشت. غصه که داشت، صدا نداشت. خوشحال که بود، صدا نداشت. بیدار که بود، صدا نداشت. خواب که بود، صدا نداشت. یعنی صدا داشت، کلمههاش گم شدهبودن. یه روز رسید به یه زنی که خیلی قشنگ بود، خواست بگه موهات بوی باهارنارنج میدن، صدا نداشت. آروم دستاشو گذاشت روی موهای زن، زن ترسید، جیغ کشید. آدمِ بیصدا از خواب پرید و دیگه هیچوقت خواب ندید...
۲۸.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.