در سکوت دل

در سکوتِ دل

سنگینیِ رنجی که به زبان نمی‌آید
در حنجره‌ای خالی از فریاد می‌مانَد
خون می‌گرید آه، ولی اشک نمی‌ریزد
دردی که نفس‌ها را فرسوده می‌کند

سکوت، قناریِ قفسی ست پر‌از دود
آواز به کامِ گلو می‌پوسد
هر شب ستاره‌های چشم‌هایت
در چاهِ تنهایی خاموش می‌شوند

ای رازِ زمین‌خورده در گلوگاهِ زمان
ای زخمِ تنهایی که مداوا نمی‌شوی
سنگین‌تر از این نیست؟
که فریادت این‌همه آهسته بمیرد…

پلی از سکوت

می‌نویسی بر پوستِ شب، با سوزنِ ماه
خونِ کلمات می‌چکد، بی‌صدا بر زمین
راهی به جز این نیست؟ جز ساختن از سکوت
پُلی به سمت خویش، در این خلوتِ عظیم؟

هر درد، دری است بسته، کلیدی نه در کف است
هر اشک، نهری است خشک، در صحرای وجود
اینجا نفس‌ها سنگ می‌شوند، کلام هوا می‌شود
و رنج، همسایه‌ای ست که با تو سخن نمی‌گوید.

---

در این شعرها تلاش شد تا سنگینیِ رنجی که بیان نمی‌شود و در سکوت می‌ماند، با تصاویری از خفگی، یخ‌زدگی احساس و تنهاییِ عمیق ترسیم شود. رنجِ بی‌زبان، گاه از فریاد هم رساتر می‌زند.
دیدگاه ها (۰)

شیفته‌ی کتاب و ساز و نواجهانش پر از معنا و تمنادو گوشش به آه...

مثل دیوانگان از زندگیتان لذت ببریدزندگی مثل یک رویا میگذرد.....

چندپارتی☆p.2سرت به یک طرف پرت شد و چند ثانیه فقط زنگ گوش هات...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط