فریبp38
فریبp38
ات تو استراحت گاه وایساد و گفت بیاین قبل رسیدن به ساحل ی چیزی بخوریم
همه باهم رفتن تو رستوران و ی عالمه غذا سفارش دادن سول هم مثل پدرش عاشق غذا خوردنه برای همین همیشه خیلس با اشتها غذا میخوره ولی ات همیشه چنتا قاشق غذا میخوره شاید به خاطر اینکه وقتی بچه بوده برای اینکه به تمرینا برسه خیلی کم غذا میخورده
ات داشت به پدر دختری که داشتن خیلی با اشتها غذا میخوردن نگاه میکردو میخندید
کوک وقتی متوجه شد ات چیز زیادی نخورده یا قاشق خودش یکمی برنجبرداشت و بهسوپ اخشته کردو جلو دهن ات گرفت
ات نگاهی به قاشق انداخت و به کوک نگام کرد کوک وقتی متوجه شد هنوز در حدی نیست که این کارو کنه خواست قاشق روبرگردونه ولی ات محتویات غذای داخل قاشق رو خورد و گفت
_خوشمزس ممنون
_نو...ش جونت
ویو بعد تموم شدن غذا
ات داشت سر صورت سول رو پاک میکردو کوکم رفته بود برا تسویه صورت حساب که یهو سول گفت
+مامان بابا خیلی مهربونه
_میدونم اون خیلی مهربونه یکم عوضیه ولی مهربونه
+انقد فحش نده بهش
_باشه بچه پرو پاشو برو بشین تو ماشینن ماعم بیایم
سول رفت نشست تو ماشین ات رفت پیش کوک
_ممنون بابت غذا
_قابلی نداره سول مثل منه خلی با اشتهاست
_اره همین جوره این فقط ی قسمت از چیزی هست که شبیهته ی اخلاقایی داذه ی رفتارایی داره که بعضی موقع ها با خودم میگم ات دختر کوکه یا خود کوک
کوک خنده ریزی کردو گفت _بیا بریم
کوک کیف ات رو ازش گرفت و از شونه هاش گرفتشو هلش داد به جلوو تا وقتی که برسه به ماشین و درو برای ات باز کنه همینجوری داشت هلش میداد
ویو صاحل
ی پنج شیش ساعتی گذشته بود از وقتی اومده بودن به صحل هوا داشت کم کم تاریک میشد سول داشت با دوربین کوچولوش از خرچنگا عکس میگرفت ات هم روی شن ها نشسته بود و کوکم با ی کیشه خوراکی اومد کنارش و نشست سول اومد شیر موزش رو برداشت و رفت دوباره سراغ خرچنگا ات هم شیر موزش رو براشت کوکم هم برداشت این 3 انسانی که خیلی شبیه هم بودن داشتن هم زمان شیرموزشون رو میخوردن که ات گفت
_سول خرچنگارو عصبی نکن با چنگالاشون میگیرنت ها +باشه مامان
_ات _بله؟
_میخوام سرپرستی سول رو به عهده بگیرم و براش پدری کنم
_اوکیه برگشتیم کاراشو میکنیم و اینکه شنبه هفته بعد تولد سوله قراره ی تولد کوچولو براش بگیرم به عضا بگو اگه خواستی
_باشه برای سول چی بگیرم
_سول تقریبا همهچی داره ولی بازم چیزی هم نخریده باشی ناراحت نمیشه چون تو خودت ی هدیه ای براش
کوک لبخند ریزی زد و یهو با تردید گفت
_معذرت میخوام برای همه چیز
_منم معذرت میخوام برای همه چیز
_ات فک میکنی میتونیم ی قرصتی به رابطمون بدیم
_کوک لطفا حرفشو جلو نکش
_باشه چیزی نمیگم
ات این رو گفت ولی خودش به خودش گفت واقعا نمیتونیم فرصتی بدیم؟
ات تو استراحت گاه وایساد و گفت بیاین قبل رسیدن به ساحل ی چیزی بخوریم
همه باهم رفتن تو رستوران و ی عالمه غذا سفارش دادن سول هم مثل پدرش عاشق غذا خوردنه برای همین همیشه خیلس با اشتها غذا میخوره ولی ات همیشه چنتا قاشق غذا میخوره شاید به خاطر اینکه وقتی بچه بوده برای اینکه به تمرینا برسه خیلی کم غذا میخورده
ات داشت به پدر دختری که داشتن خیلی با اشتها غذا میخوردن نگاه میکردو میخندید
کوک وقتی متوجه شد ات چیز زیادی نخورده یا قاشق خودش یکمی برنجبرداشت و بهسوپ اخشته کردو جلو دهن ات گرفت
ات نگاهی به قاشق انداخت و به کوک نگام کرد کوک وقتی متوجه شد هنوز در حدی نیست که این کارو کنه خواست قاشق روبرگردونه ولی ات محتویات غذای داخل قاشق رو خورد و گفت
_خوشمزس ممنون
_نو...ش جونت
ویو بعد تموم شدن غذا
ات داشت سر صورت سول رو پاک میکردو کوکم رفته بود برا تسویه صورت حساب که یهو سول گفت
+مامان بابا خیلی مهربونه
_میدونم اون خیلی مهربونه یکم عوضیه ولی مهربونه
+انقد فحش نده بهش
_باشه بچه پرو پاشو برو بشین تو ماشینن ماعم بیایم
سول رفت نشست تو ماشین ات رفت پیش کوک
_ممنون بابت غذا
_قابلی نداره سول مثل منه خلی با اشتهاست
_اره همین جوره این فقط ی قسمت از چیزی هست که شبیهته ی اخلاقایی داذه ی رفتارایی داره که بعضی موقع ها با خودم میگم ات دختر کوکه یا خود کوک
کوک خنده ریزی کردو گفت _بیا بریم
کوک کیف ات رو ازش گرفت و از شونه هاش گرفتشو هلش داد به جلوو تا وقتی که برسه به ماشین و درو برای ات باز کنه همینجوری داشت هلش میداد
ویو صاحل
ی پنج شیش ساعتی گذشته بود از وقتی اومده بودن به صحل هوا داشت کم کم تاریک میشد سول داشت با دوربین کوچولوش از خرچنگا عکس میگرفت ات هم روی شن ها نشسته بود و کوکم با ی کیشه خوراکی اومد کنارش و نشست سول اومد شیر موزش رو برداشت و رفت دوباره سراغ خرچنگا ات هم شیر موزش رو براشت کوکم هم برداشت این 3 انسانی که خیلی شبیه هم بودن داشتن هم زمان شیرموزشون رو میخوردن که ات گفت
_سول خرچنگارو عصبی نکن با چنگالاشون میگیرنت ها +باشه مامان
_ات _بله؟
_میخوام سرپرستی سول رو به عهده بگیرم و براش پدری کنم
_اوکیه برگشتیم کاراشو میکنیم و اینکه شنبه هفته بعد تولد سوله قراره ی تولد کوچولو براش بگیرم به عضا بگو اگه خواستی
_باشه برای سول چی بگیرم
_سول تقریبا همهچی داره ولی بازم چیزی هم نخریده باشی ناراحت نمیشه چون تو خودت ی هدیه ای براش
کوک لبخند ریزی زد و یهو با تردید گفت
_معذرت میخوام برای همه چیز
_منم معذرت میخوام برای همه چیز
_ات فک میکنی میتونیم ی قرصتی به رابطمون بدیم
_کوک لطفا حرفشو جلو نکش
_باشه چیزی نمیگم
ات این رو گفت ولی خودش به خودش گفت واقعا نمیتونیم فرصتی بدیم؟
۵۷۶
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.