فریبp37
فریبp37
_چی؟
_کجای جملمو نفهمیدی
_اخه وایسا نه یهواومدی تو خونم بعد چند سال بعد داری میگی بریم سفر؟ چرا؟
_باید ی چیز مهمو بدونی و ببینی
_و اون چیه؟
ات ثدم های کوتاه ارومی سمت کوک برداشت جلوش وایساد و شروع کرد به مرتب کردن موهای کوک و گفت
_تو راه بهت میگم کلا نیم ساعت وقت داری قراره بریم دریا زود برو اماده شو
کوک اخمی کرد و گفت
_دلیلی نمیبینم بهت گوش کنم و برم اماده شم
ات اروم دستشو برد پشت گردن کوک و یهو به جالو هلش داد فاصله صورتاشون کلا 4تا انگشت باهم فاصله داشتن ات با صدای مامی تور گفت
_فک کنم هنوز اخلاقمو یادته کوک پس مخالفت نکن و خودت با خواسته خودت بیا وقرنه به زور میبرمت
کوک اب دهنشو گورت داد و یهو چشمش به لبای ات افتاد که زود از ات فاصله گرفت کوک فک کرد و یادش اومد که ات چه کسی در گذشته بود پس کمی ترسید و رفت اماده شد
سوار ماشین شدن و ات با علامتش ماشین راه افتاد که کوک رو به چانگ کردو گفت
_چطورین چانگ شی خیلی وقته ندیدم
چانگ از اینه ماشین نگاهی خفه شویانه به کوک انداخت کوک متوجه منظور چانگ شد و چیزی نگفت
_همچنان بی اعصابه خب ات شی حرف مهمت چی بود که گفتی تو راه بهم میگی
ات نفس عمیقی کشید و مثل همیشه با خونسردی گفت
_من ی دختر دارم و اون دختر بچه توعه
_چ...چی؟؟؟ _اون موقع که باردار بودم بچم سقط نشد من دروغ گفتم که بچم مرده و وقتی رفتم امریکا اونجا به دنیاش اوردم
چانگ از اینه به ات و کوک نگاه کرد
_صب کن چی داری میگی چرا دروغ گفتی
_تو میخواستی ازم طلاق بگیری و یهو بهت میگفتم باردارم و درحالی که تو فکرت پیش معشوقت بود باید باهات زندگی میکردم چون بچتو باردار بودم خب من نویخواستم همچین اشتباهی در حق خودمو دخترم بکنم
_ات ببین درسته که اون جوری بود ولی اخه....
کوک نفس عمیقی کشید و اروم گفت
_اوکی باش مشکلی نیست حق داری کار درستی کرد ی ولی چرا الان اسنارو بهم میگی
_سول میخواد باباش تو تولدش که یک هفته دیگس پیشش باشه این کادویی که ازم خواسته منم باید هدیه ای که میخواد رو بهش بدم
_اون میدونه من پدرشم؟
_معلومه که میدونی اولین کلمه ای که وقتی بچه بود گفت بابا بود اونم وقتی داشت تو تلویزیون ترو میدید وقتی 4 سالش بود بهم گفت من میدونم بابام جونگ کوکه اون قبل از اینکه من بگم میدونست سول واقعا دختر خیلی با درکیه هیچ وقت اسرار نکرد ببینتت یا زیاد ازت حرف نزد ولی جوری دوست داره که انگار این همه سال رو براش واقعا پدری کردی
کوک نمیدونست چی بگه
ادامش تو کامنتا هست
_چی؟
_کجای جملمو نفهمیدی
_اخه وایسا نه یهواومدی تو خونم بعد چند سال بعد داری میگی بریم سفر؟ چرا؟
_باید ی چیز مهمو بدونی و ببینی
_و اون چیه؟
ات ثدم های کوتاه ارومی سمت کوک برداشت جلوش وایساد و شروع کرد به مرتب کردن موهای کوک و گفت
_تو راه بهت میگم کلا نیم ساعت وقت داری قراره بریم دریا زود برو اماده شو
کوک اخمی کرد و گفت
_دلیلی نمیبینم بهت گوش کنم و برم اماده شم
ات اروم دستشو برد پشت گردن کوک و یهو به جالو هلش داد فاصله صورتاشون کلا 4تا انگشت باهم فاصله داشتن ات با صدای مامی تور گفت
_فک کنم هنوز اخلاقمو یادته کوک پس مخالفت نکن و خودت با خواسته خودت بیا وقرنه به زور میبرمت
کوک اب دهنشو گورت داد و یهو چشمش به لبای ات افتاد که زود از ات فاصله گرفت کوک فک کرد و یادش اومد که ات چه کسی در گذشته بود پس کمی ترسید و رفت اماده شد
سوار ماشین شدن و ات با علامتش ماشین راه افتاد که کوک رو به چانگ کردو گفت
_چطورین چانگ شی خیلی وقته ندیدم
چانگ از اینه ماشین نگاهی خفه شویانه به کوک انداخت کوک متوجه منظور چانگ شد و چیزی نگفت
_همچنان بی اعصابه خب ات شی حرف مهمت چی بود که گفتی تو راه بهم میگی
ات نفس عمیقی کشید و مثل همیشه با خونسردی گفت
_من ی دختر دارم و اون دختر بچه توعه
_چ...چی؟؟؟ _اون موقع که باردار بودم بچم سقط نشد من دروغ گفتم که بچم مرده و وقتی رفتم امریکا اونجا به دنیاش اوردم
چانگ از اینه به ات و کوک نگاه کرد
_صب کن چی داری میگی چرا دروغ گفتی
_تو میخواستی ازم طلاق بگیری و یهو بهت میگفتم باردارم و درحالی که تو فکرت پیش معشوقت بود باید باهات زندگی میکردم چون بچتو باردار بودم خب من نویخواستم همچین اشتباهی در حق خودمو دخترم بکنم
_ات ببین درسته که اون جوری بود ولی اخه....
کوک نفس عمیقی کشید و اروم گفت
_اوکی باش مشکلی نیست حق داری کار درستی کرد ی ولی چرا الان اسنارو بهم میگی
_سول میخواد باباش تو تولدش که یک هفته دیگس پیشش باشه این کادویی که ازم خواسته منم باید هدیه ای که میخواد رو بهش بدم
_اون میدونه من پدرشم؟
_معلومه که میدونی اولین کلمه ای که وقتی بچه بود گفت بابا بود اونم وقتی داشت تو تلویزیون ترو میدید وقتی 4 سالش بود بهم گفت من میدونم بابام جونگ کوکه اون قبل از اینکه من بگم میدونست سول واقعا دختر خیلی با درکیه هیچ وقت اسرار نکرد ببینتت یا زیاد ازت حرف نزد ولی جوری دوست داره که انگار این همه سال رو براش واقعا پدری کردی
کوک نمیدونست چی بگه
ادامش تو کامنتا هست
۶۳۳
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.