رمان رویای من
رمان رویای من
پارت ۸۹
دیانا، دیدم گوشیم زنگ میخوره بدون اینکه به اسمش نگاه کنم جواب دادم جانم
ارسلان، سلام دیانا خوبی
دیانا، قربونت جانم
ارسلان، میای بریم بیرون
دیانا، آخ خدا قربونت برم آره بریم
ارسلان، باشه من نیم ساعت دیگه اونجام
دیانا، باشه قربونت خدافظ
ارسلان، سریع رفتم تو اتاق یه هودی سبز پوشیدم با شلوار جین با پافر سفیدم با کفش های نو سفید سبز مو هم پوشیدم موهامو درست کردم با عطر دوش گرفتم سویچ ماشین و از تو کشو برداشتم بدو بدو از پله ها رفتم پایین با صدایی که داشت بهم چیزی میگفت متوقف شدم
حمید، پسرم چه خبره دنبالت کردن حالا کجا با این عجله
ارسلان،میخوام با دیانا برم بیرون شما هم میای ❓️
حمید،نه پسرم
ارسلان، باشه خدافظ
حمید،پسرم خیلی عاشقی
ارسلان، چطور❓️
حمید، عشق اینجوری میکنه دیگه
ارسلان، خیلی عاشقم
حمید، عشق واقعا حواس پرتت کرده فکر نمیکنی یه چیزی جا نزاشتی جانزاشتی
ارسلان، ای وای ...........
پارت ۸۹
دیانا، دیدم گوشیم زنگ میخوره بدون اینکه به اسمش نگاه کنم جواب دادم جانم
ارسلان، سلام دیانا خوبی
دیانا، قربونت جانم
ارسلان، میای بریم بیرون
دیانا، آخ خدا قربونت برم آره بریم
ارسلان، باشه من نیم ساعت دیگه اونجام
دیانا، باشه قربونت خدافظ
ارسلان، سریع رفتم تو اتاق یه هودی سبز پوشیدم با شلوار جین با پافر سفیدم با کفش های نو سفید سبز مو هم پوشیدم موهامو درست کردم با عطر دوش گرفتم سویچ ماشین و از تو کشو برداشتم بدو بدو از پله ها رفتم پایین با صدایی که داشت بهم چیزی میگفت متوقف شدم
حمید، پسرم چه خبره دنبالت کردن حالا کجا با این عجله
ارسلان،میخوام با دیانا برم بیرون شما هم میای ❓️
حمید،نه پسرم
ارسلان، باشه خدافظ
حمید،پسرم خیلی عاشقی
ارسلان، چطور❓️
حمید، عشق اینجوری میکنه دیگه
ارسلان، خیلی عاشقم
حمید، عشق واقعا حواس پرتت کرده فکر نمیکنی یه چیزی جا نزاشتی جانزاشتی
ارسلان، ای وای ...........
۱.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.