یک کودتاچیِ عاشقِ مستم
یک کودتاچیِ عاشقِ مستم
یک انقلابی مشی دیوانه
دنبال آزادی چشمانت
زندانی در حصر و بیخانه
دنبال آشوبم چه عصیانگر
من در پیات هر لحظه در جنگم
هر ضربهام موج تو را دارد
با ضربۀ قلبت هماهنگم
امنیت اخلاقی این شهر
یعنی همان لبخند زیبایت
وقتی که قلبم بیتو ویران است
یعنی منم آشوب دنیایت
هر یک کمان ابروی تو تیری
در قلب من چون تیر مِرکاوا
یک بمب خنثای عملکرده
یک انفجار همچون هیروشیما
در قلب تو مصداق ژاندارکم
در آتشت من زنده میسوزم
طی میشود ایام عشق من
در شهرکی جنگی شب و روزم
من متهم، تو قاضی شرعی
دل محکمه مملؤ از تفتیش
یک جا دهی آزار یک جا عفو
با دست پس با پا کشی در پیش
چشمان تو نارنجکی دستی
تا بازگردد انفجارین است
شهلای چشمت جان کُنَد ویران
ولله بمب هستهای این است
صدها ترور کردی تو جانم با
ششلول بند تیر مژگانت
صدبار اعدامم کشیدی با
آن بند گیسوی پریشانت
تقدیر من غمگین، تو جادوگر
میخندی و زیباشود این فال
من در سیهچال تو میافتم
وقتی که آن گونه میافتد چال
در فتح قلبت در پی نقشه
فتحالمبینی تازه میسازم
والفجر نهصد هم برایت کم
باید هزاران بار جان بازم
آن یک گلوبند طلاییات
نارنجکی در سینهات گشته
هر بار میبینم من آن زنجیر
صد ترکشش در جان من رفته
من تا ابد اندر اوین مانم
زندانی قلب تو گر باشم
در قلبت اما باز دلتنگم
آری، همان کاسه همان آشم
پا در ره عشق تو بگذارم
گویا که در میدان مین آیم
این جان ناقابل فدای تو
باشد فدا دست و سر و پایم
دست و سر و پا هم نشد قابل
ای روح و جان من به قربانت
فرمانده ای دستور جانم ده
گوشم ز سر تا پا به فرمانت
تو رهبر آزادۀ عشقی
تو مقتدای عشق بهر من
یک ارتش تنها و بیهمتا
اسطورهای از بهر هر چه زن
ای آتشین زن، دختر حوّا
ای تو نماد هر چه آزادی
ای جانِ جانِ جانِ جانِ جان
ای در میان غصهها شادی
در این سکوت خستۀ این شهر
آوای آزادیِ قلبم باش
من تا ابد جانانه میجنگم
ای کاش مال من شوی، ای کاش...
#عاشقانه
#خاصترین
یک انقلابی مشی دیوانه
دنبال آزادی چشمانت
زندانی در حصر و بیخانه
دنبال آشوبم چه عصیانگر
من در پیات هر لحظه در جنگم
هر ضربهام موج تو را دارد
با ضربۀ قلبت هماهنگم
امنیت اخلاقی این شهر
یعنی همان لبخند زیبایت
وقتی که قلبم بیتو ویران است
یعنی منم آشوب دنیایت
هر یک کمان ابروی تو تیری
در قلب من چون تیر مِرکاوا
یک بمب خنثای عملکرده
یک انفجار همچون هیروشیما
در قلب تو مصداق ژاندارکم
در آتشت من زنده میسوزم
طی میشود ایام عشق من
در شهرکی جنگی شب و روزم
من متهم، تو قاضی شرعی
دل محکمه مملؤ از تفتیش
یک جا دهی آزار یک جا عفو
با دست پس با پا کشی در پیش
چشمان تو نارنجکی دستی
تا بازگردد انفجارین است
شهلای چشمت جان کُنَد ویران
ولله بمب هستهای این است
صدها ترور کردی تو جانم با
ششلول بند تیر مژگانت
صدبار اعدامم کشیدی با
آن بند گیسوی پریشانت
تقدیر من غمگین، تو جادوگر
میخندی و زیباشود این فال
من در سیهچال تو میافتم
وقتی که آن گونه میافتد چال
در فتح قلبت در پی نقشه
فتحالمبینی تازه میسازم
والفجر نهصد هم برایت کم
باید هزاران بار جان بازم
آن یک گلوبند طلاییات
نارنجکی در سینهات گشته
هر بار میبینم من آن زنجیر
صد ترکشش در جان من رفته
من تا ابد اندر اوین مانم
زندانی قلب تو گر باشم
در قلبت اما باز دلتنگم
آری، همان کاسه همان آشم
پا در ره عشق تو بگذارم
گویا که در میدان مین آیم
این جان ناقابل فدای تو
باشد فدا دست و سر و پایم
دست و سر و پا هم نشد قابل
ای روح و جان من به قربانت
فرمانده ای دستور جانم ده
گوشم ز سر تا پا به فرمانت
تو رهبر آزادۀ عشقی
تو مقتدای عشق بهر من
یک ارتش تنها و بیهمتا
اسطورهای از بهر هر چه زن
ای آتشین زن، دختر حوّا
ای تو نماد هر چه آزادی
ای جانِ جانِ جانِ جانِ جان
ای در میان غصهها شادی
در این سکوت خستۀ این شهر
آوای آزادیِ قلبم باش
من تا ابد جانانه میجنگم
ای کاش مال من شوی، ای کاش...
#عاشقانه
#خاصترین
۱۵.۵k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.