رمان زیبا تر از الماس
پارت ۱۱
دیانا: خنده ای کردم که خودمم متعجب شدم آخه من هیچ وقت این خنده رو نکرده بودم
ارسلان: وقتی اون خنده ی قشنگ و کرد دلم مثل ژله لرزید
نویسنده: اوه اوضاع داره...
دیانا: شما خیلی خوبی
ارسلان: راحت باش باهم خوشگلم
نویسنده: بچه ها چون دیانا تو باغ عاشقی نیست این خوشگلم و عزیزم و به چیزی بدی نمیگیره البته ارسلانم فعلا نیت عاشقی نداره 😉
دیانا: چشم
ارسلان: لبخندی زدم خوب بیا برو بخواب دختر خوب
دیانا: شما نمیخوابید
ارسلان: کار دارم میام
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.