رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۱۰

دیانا: من یادتون انداختم که الان ناراحت شدید

ارسلان: دستم از روی سرش سر خورد و اومد روی گونش گونشو نوازش کردم و گفتم اکلی عذرخواهی نکن دختر خوب تو که گاری نکردی

دیانا: نگاهی بهش کردم یه پسر یا یه مرد هیچ وقت این مدلی باهم رفتار نکرده بود آنقدر مهربون

ارسلان: اشکالی نداز از این به بعد یکی هست که باهات خوب رفتار کنه البته بدون هیچ منتی
دیدگاه ها (۲)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۱۱دیانا: خنده ای کردم که خودمم مت...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۱۲دیانا: لبخندی بهش زدم و به سمت ...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۹ارسلان: یاد بابا افتادم بغض گلو ...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۸دیانا: لبخندی زدم و گفتم چشم ارس...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۱۰۴و۱۰۵و۱۰۶ارسلان: خوشگل خانم ما ضربانش با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط