رمان زیبا تر از الماس
پارت ۱۲
دیانا: لبخندی بهش زدم و به سمت اتاقی که قرار بود بخوابیم رفتم کنار تخت خوابیدم
ارسلان: بعد یک ساعت کارم تموم شد رفتم تو اتاق روش اون طرفی بود رفتم کنارش خوابیدم یه دختر ریزه میزه بود یک دوم تخت هم نگرفته بود آنقدر خسته بودم که سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
..... فردا ....
دیانا: از خواب پاشدم به سمت راست برگشتم دیدم ارسلان خوابه گفتم تا خوابه بزار صورتشو نگاه کنم صورت خوشگلی داشت همه ی اجزای صورتش بهش میومد ناخداگاه لبخندی بزرگی رو لبم اومد خیلی متعجب بودم که یهو تکونی خورد و من چشام و بستم
۵ تا پارت هدیه برای ۴۱۰ تاییشدنمون 🥳
۴۱۰ تاییشدنمون مبارک 🥳
سال نو همه شما عزیزان تبریک میگم 😘
اگر لایک هاو کامنت ها زیاد باشه بهتون دوباره پارت میدم
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.