به حروف در هم ریخته مینگرم ، حرف هایم دِگر میلی به گفته ش
به حروف در هم ریخته مینگرم ، حرف هایم دِگر میلی به گفته شدن ندارند....حال که تو خواننده نیستی..من هم میلی به خوانده شدن ندارم ، چه رِسد به سخنانی که زمانی تنها شنونده شان تو بودی....
یک نقطه کم است و دو نقطه بسیار کم ، اما سه نقطه زیاد است...نگاهم را به چهار نقطه انداختم ، او زیاده رویست....چه کنم ؟
یک نقطه....
دو نقطه...
سه نقطه..
چهار نقطه.
همه شان پوچند ؛ آری حال که تو حتی از گزاشتن یه نقطه دریغ میکنی....تک تکشان پوچ و بیهوده اند ؛
شاید با زبان بی زبان بگویی که نروم اما من دیگر نمیدانم با چه زبانی بگویم که ::
' نمیروم
' به تو گفتم که هیچگاه نمیروم حتی اگر تو بگویی
" برو...
شاید سخت بتوانم به تو بفهمانم که دردِ کلماتِ سردی که از زبان تو بر من جاریست چند توان بیشتر از دردِ خنجریست از شدتش سینه ام را بِشکافد..
باز هم کم است ، این مثال گویی قادر به گفتن زجر و درد ، به هنگام حرف هایت نیست ،
اینگونه گویم که حاضرم حتی با خنجری زهر آلود بر سینه خویش حجوم بَرم اما...حتی برای باری دیگر ، حتی در خوابم نیز ؛ آن سخنان را نشنوم...نه از زبان تو ؛
هنگامی که دستم را روی گلویم گزاشته ام از خواب برمیخیزم...درد عجیبی دارد ، همان دردی که هنگامی که برای اولین بار به من گفتی از من نفرت داری به سراغم آمد بر گلویم مینشیندو نمیگزارد حتی آبی نوشم....آبی که شاید آن درد را با خودش پایین کِشَد.....اما نمیکشد ، هر اندازه آب بنوشم فایِده ای ندارد..گویی درد آشیانه کرده ؛
کِه میداند این درد از کدام زخم برافراشته شده که ، اینگونه بر من تحمیل شده...کِه میداند این زخم چه عمقی داشته که دردش چنین سنگین لانه کرده و قصد حتی لحظه ای ترک آن را ندارد..
کِه میداند....شاید این درد ، درد حرف های ناگفته ام باشدو شاید هم..شاید هم درد نبود تو باشد ؛
تویی که تمامِ بودو نبود من بودیو ، هستیو ، خواهی بود...
} ترو خدا اینو اسکی نرید این یکی دیگه خیلی..حتی نمیدونم چطوری بگم این یکی رو چقدر دوست دارم چون این همهی منه ؛ این همه ی احساسات منه و نمیخوام کسی اینو اسکی بره پس لطفا این یکی رو نبینید...
یک نقطه کم است و دو نقطه بسیار کم ، اما سه نقطه زیاد است...نگاهم را به چهار نقطه انداختم ، او زیاده رویست....چه کنم ؟
یک نقطه....
دو نقطه...
سه نقطه..
چهار نقطه.
همه شان پوچند ؛ آری حال که تو حتی از گزاشتن یه نقطه دریغ میکنی....تک تکشان پوچ و بیهوده اند ؛
شاید با زبان بی زبان بگویی که نروم اما من دیگر نمیدانم با چه زبانی بگویم که ::
' نمیروم
' به تو گفتم که هیچگاه نمیروم حتی اگر تو بگویی
" برو...
شاید سخت بتوانم به تو بفهمانم که دردِ کلماتِ سردی که از زبان تو بر من جاریست چند توان بیشتر از دردِ خنجریست از شدتش سینه ام را بِشکافد..
باز هم کم است ، این مثال گویی قادر به گفتن زجر و درد ، به هنگام حرف هایت نیست ،
اینگونه گویم که حاضرم حتی با خنجری زهر آلود بر سینه خویش حجوم بَرم اما...حتی برای باری دیگر ، حتی در خوابم نیز ؛ آن سخنان را نشنوم...نه از زبان تو ؛
هنگامی که دستم را روی گلویم گزاشته ام از خواب برمیخیزم...درد عجیبی دارد ، همان دردی که هنگامی که برای اولین بار به من گفتی از من نفرت داری به سراغم آمد بر گلویم مینشیندو نمیگزارد حتی آبی نوشم....آبی که شاید آن درد را با خودش پایین کِشَد.....اما نمیکشد ، هر اندازه آب بنوشم فایِده ای ندارد..گویی درد آشیانه کرده ؛
کِه میداند این درد از کدام زخم برافراشته شده که ، اینگونه بر من تحمیل شده...کِه میداند این زخم چه عمقی داشته که دردش چنین سنگین لانه کرده و قصد حتی لحظه ای ترک آن را ندارد..
کِه میداند....شاید این درد ، درد حرف های ناگفته ام باشدو شاید هم..شاید هم درد نبود تو باشد ؛
تویی که تمامِ بودو نبود من بودیو ، هستیو ، خواهی بود...
} ترو خدا اینو اسکی نرید این یکی دیگه خیلی..حتی نمیدونم چطوری بگم این یکی رو چقدر دوست دارم چون این همهی منه ؛ این همه ی احساسات منه و نمیخوام کسی اینو اسکی بره پس لطفا این یکی رو نبینید...
۱۰.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.