part⁶
part⁶
Boyfriend
فلش بک
ویو کوک
مثل همیشه منتظره تهیونگ بودم
این چند وقت خیلی دیر میاد خونه
صدای باز شدن در...
کوک : سلام
تهیونگ : سلام
کوک : بیا شام
تهیونگ : بزار لباس عوض کنم
چند مین بعد
کوک : تهیونگ
تهیونگ : جانم
کوک : چرا انقدر دیر میای خونه
تهیونگ : کارام زیاده
کوک : آهان
تهیونگ : خوب بیبی آماده ای
کوک : برای چی
تهیونگ : این....
((فکر کنم خودتون فهمیدین))
فردا صبح
بیدار شدم دیدم مثل همیشه تهیونگ رفته
وایسا پس این صدای چیه از پایین میاد
رفتم دیدم آقا داره صبحانه حاظر میکنه
کوک : صبح بخیر
تهیونگ : بیدار شدی درد داری
کوک : نه
تهیونگ : بیا اینجا ((اشاره به پاش))
کوک : باشه
چند مین بعد...
تهیونگ : خداحافظ مراقب خودت باش
کوک : باشه خداحافظ
ویو راوی
بعد از رفتن تهیونگ کوک سریع لباس پوشید و پشت سرش راه افتاد میخواست بدونه دوست پسرش کجا ها میره
بعد از ۱ ساعت جلوی یه کارخونه متروکه وایسادن تهیونگ از ماشینش پیاده شد
و به سمت کارخونه رفت
کوک هم آروم آروم پشت سرش
....
اما با صحنه ای که کوک دیدن...ضربان قلبش رفت بالا نفس کشیدن براش سخت شده بود
پاهاش سست شده بود کم مونده بود که بدنش با زمین اثبات کنه
ولی نباید هیشکی بفهمه که کوک اوت صحنه رو دیده
میپرسین چه صحنه ای ؟؟
تهیونگ داشت یه آدم رو میکشت
کوک به سمت ماشین رفت نمیدونست ۰یکار کنه برگرده خونه تظاهر کنه چیزی نمیدونه ندیده ولی نمیتونست از چشمام گوله گوله اشک میریخت چشماش کاسه خون شده بود
تصمیم گرفت با پلیس تماس بگیره
این برای هردوشون بهتره
بعد از ¹⁰ دقیقه پلیس رسید و تهیونگ رو بازداشت کردن کوک هم از ماشین خارج شده پلیس ها در حالی که داشت تهیونگ رو بزور وارد ماشین میکردن تهیونگ کوک رو دید
تهیونگ : کوک
کوک : ...
تهیونگ : نگو که تو اینکارو کردی
کوک : گریه کردن
تهیونگ : کوک میکشمت ((داد))
تهیونگ : بزار از اونجا بیام بیرون
پایان فلش بک ...
ادامه دارد ...
Boyfriend
فلش بک
ویو کوک
مثل همیشه منتظره تهیونگ بودم
این چند وقت خیلی دیر میاد خونه
صدای باز شدن در...
کوک : سلام
تهیونگ : سلام
کوک : بیا شام
تهیونگ : بزار لباس عوض کنم
چند مین بعد
کوک : تهیونگ
تهیونگ : جانم
کوک : چرا انقدر دیر میای خونه
تهیونگ : کارام زیاده
کوک : آهان
تهیونگ : خوب بیبی آماده ای
کوک : برای چی
تهیونگ : این....
((فکر کنم خودتون فهمیدین))
فردا صبح
بیدار شدم دیدم مثل همیشه تهیونگ رفته
وایسا پس این صدای چیه از پایین میاد
رفتم دیدم آقا داره صبحانه حاظر میکنه
کوک : صبح بخیر
تهیونگ : بیدار شدی درد داری
کوک : نه
تهیونگ : بیا اینجا ((اشاره به پاش))
کوک : باشه
چند مین بعد...
تهیونگ : خداحافظ مراقب خودت باش
کوک : باشه خداحافظ
ویو راوی
بعد از رفتن تهیونگ کوک سریع لباس پوشید و پشت سرش راه افتاد میخواست بدونه دوست پسرش کجا ها میره
بعد از ۱ ساعت جلوی یه کارخونه متروکه وایسادن تهیونگ از ماشینش پیاده شد
و به سمت کارخونه رفت
کوک هم آروم آروم پشت سرش
....
اما با صحنه ای که کوک دیدن...ضربان قلبش رفت بالا نفس کشیدن براش سخت شده بود
پاهاش سست شده بود کم مونده بود که بدنش با زمین اثبات کنه
ولی نباید هیشکی بفهمه که کوک اوت صحنه رو دیده
میپرسین چه صحنه ای ؟؟
تهیونگ داشت یه آدم رو میکشت
کوک به سمت ماشین رفت نمیدونست ۰یکار کنه برگرده خونه تظاهر کنه چیزی نمیدونه ندیده ولی نمیتونست از چشمام گوله گوله اشک میریخت چشماش کاسه خون شده بود
تصمیم گرفت با پلیس تماس بگیره
این برای هردوشون بهتره
بعد از ¹⁰ دقیقه پلیس رسید و تهیونگ رو بازداشت کردن کوک هم از ماشین خارج شده پلیس ها در حالی که داشت تهیونگ رو بزور وارد ماشین میکردن تهیونگ کوک رو دید
تهیونگ : کوک
کوک : ...
تهیونگ : نگو که تو اینکارو کردی
کوک : گریه کردن
تهیونگ : کوک میکشمت ((داد))
تهیونگ : بزار از اونجا بیام بیرون
پایان فلش بک ...
ادامه دارد ...
۱۲.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.