part⁸
part⁸
Boyfriend
ویو کوک بعد از گفتن قوانین سریع...ه
به سمت اتاق رفتم....تو تخت دراز کشیدم..
ناخداگاه با یادآوری قوانین اشک هام شروع به ریختن...از این عمارت متنفرم از آدماش
از همه....بعد کلی اشک ریختن به خوابن رفتم...
فردا صبح ساعت¹⁰
با حس خیس شدن لپ هام از خواب بیدار شدم اون..... یونتان بود...سگی که منو...
تهیونگ...گرفتیم....هییی...یه دفعه نگاهم یه ساعت افتاد یاد قوانین افتادم سریع
به سمت سرویس رفتم...موهامو مرتب کردم
شلوار پیرهن عروسی توی تنم بود...
ناخداگاه به سمت کمد...ته اتاق رفتم
درش رو باز کردم....با کلی لباس مواجه شدم
لباس هایی بود که قبلا اینجا زندگی....میکردم...اهه ولش کن سریع
برم پایین...از پله های مارپیچ رفتم پایین
خونش قصر بود...به سالن غذا خوری رفتم
نشسته بود پشتش به من بود ...
انگار متوجه من شده بود
تهیونگ : بیا بشین
کوک : چ..شم
ویو کوک
میخواستم برم به دورترین صندلی ...
اما دستم از پشت کشیده شد
برگشتم ...دستم رو گرفته بود
تهیونگ : بیا اینجا بشین((اشاره به پاش))
کوک : آما...
تهیونگ : نشنیدی چی گفتم
کوک : چشم
ویو کوک
....
Boyfriend
ویو کوک بعد از گفتن قوانین سریع...ه
به سمت اتاق رفتم....تو تخت دراز کشیدم..
ناخداگاه با یادآوری قوانین اشک هام شروع به ریختن...از این عمارت متنفرم از آدماش
از همه....بعد کلی اشک ریختن به خوابن رفتم...
فردا صبح ساعت¹⁰
با حس خیس شدن لپ هام از خواب بیدار شدم اون..... یونتان بود...سگی که منو...
تهیونگ...گرفتیم....هییی...یه دفعه نگاهم یه ساعت افتاد یاد قوانین افتادم سریع
به سمت سرویس رفتم...موهامو مرتب کردم
شلوار پیرهن عروسی توی تنم بود...
ناخداگاه به سمت کمد...ته اتاق رفتم
درش رو باز کردم....با کلی لباس مواجه شدم
لباس هایی بود که قبلا اینجا زندگی....میکردم...اهه ولش کن سریع
برم پایین...از پله های مارپیچ رفتم پایین
خونش قصر بود...به سالن غذا خوری رفتم
نشسته بود پشتش به من بود ...
انگار متوجه من شده بود
تهیونگ : بیا بشین
کوک : چ..شم
ویو کوک
میخواستم برم به دورترین صندلی ...
اما دستم از پشت کشیده شد
برگشتم ...دستم رو گرفته بود
تهیونگ : بیا اینجا بشین((اشاره به پاش))
کوک : آما...
تهیونگ : نشنیدی چی گفتم
کوک : چشم
ویو کوک
....
۱۸.۰k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.