امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁸¹
خانم هان با صدای لرزون و استرس گفت
خ/هان : قربان خانم درد زایمانش شروع شده ما داریم میریم بیمارستان شما
با تموم شدن جمله خانم هان زود گوشی رو قطع کرد و با عجله به سمته ماشینش برگشت سوار ماشین شد
و قبل از حرکت کردن روبه دستیارش کرد
تهیونگ : وسایلی که سفارش داده بودم رو خودت ببر عمارت و مطمئن شو که همه وسایل اتاق کامل چیده بشه
مین گی : چشم قربان ولی شما کجا......
بدون این به ادامه حرف دستيارشگوش بده پاش روی پدال گاز فشار داد
..........
خیلی وقت بود که توی اون ترافیک گیر کرده بود و از عصبانیت چنگی به موهاش زد لعنتی به شانس اش که گیرد این ترافیک اوفتاد فرستاد
بوق مداوم ماشین بیشتر عصابش رو خورد میکرد
بعد از تقریبا دو ساعت راه باز شد و با سرعت خیلی بالای به سمته بیمارستان رفت
..............
وارد بیمارستان شد و با عجله به سمته پذیرش بیمارستان رفت
تهیونگ : همسرم توی کدوم اتاقه
......همینطور که شما خواستین توی اتاق VIP هستن
تهیونگ بدون هیچ حرفه دیگه به سمته اتاق VIP رفت خانم هان که جلوی اتاق ا،ت ایستاد بود با دیدن تهیونگ تعظيم کوتاهی کرد
تهیونگ : حال ا،ت چطوره
خ/هان : ایشون حالشون خوبه ولی دیر کردین بچه به دنيا اومد
تهیونگ نفس عمیقی کشید و بخاطر اینکه دیز کرده بود خودش رو سرزنش میکرد
وارد اتاق شد و نگاهی به همسرش انداخت که صورتش روبه پنجره اتاق بود با صدای قدم های تهیونگ نگاهش رو از پنجره گرفت
تهیونگ سرش رو بلند کرد و به صورت رنگ پریده و لبای خشک همسرش نگاه کرد
دستاش ستون کرد و خودش رو کمی بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد
و دستش رو سمته تهیونگ گرفت
تهیونگ بدون هیچ معطلی دست ظریف اون دختر میاد دستش گرفت
ا،ت لبخند بی جونی زد و بد صدای که از ته حنجره اش میومد گفت
ا،ت : فکر کردم نمیخواهی بیایی
تهیونگ روی صندلی که کنار تخت بود نشست و دست همسرش رو محکم تر گرفت
تهیونگ : متاسفم تمام سعی ام رو کردم سر وقت بیام ولی ترافیک خیلی سنگین بود مگه میشه تنهات بزارم
ا،ت : نیازی نیست...معذرت خواهی کنی میدونم اگه میتونستی زود تر میومدی
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و دستش رو نوازش وار روی موهای ا،ت کشید و از روی صندلی بلند شد روی صورتش خم شد و بوسه طولانی و پر از احساس روی پیشونیش گذاشت ناخداگاه با برخورد لبای تهیونگ به پیشونیش چشماش رو بست و نفس عميقي کشید با صدای در تهیونگ ازش فاصله گرفت
پرستار با بچه که توی ملافه آبی پیچیده شده بود وارد اتاق شد و جلوی تهیونگ ایستاد و پسر بچه رو سمته تهیونگ گرفت و گفت
.....بفرمایید
لازم به گفتن نیست که لاکش فراموش نشه خوشگلا❤️🩹
فصل 2 ) p⁸¹
خانم هان با صدای لرزون و استرس گفت
خ/هان : قربان خانم درد زایمانش شروع شده ما داریم میریم بیمارستان شما
با تموم شدن جمله خانم هان زود گوشی رو قطع کرد و با عجله به سمته ماشینش برگشت سوار ماشین شد
و قبل از حرکت کردن روبه دستیارش کرد
تهیونگ : وسایلی که سفارش داده بودم رو خودت ببر عمارت و مطمئن شو که همه وسایل اتاق کامل چیده بشه
مین گی : چشم قربان ولی شما کجا......
بدون این به ادامه حرف دستيارشگوش بده پاش روی پدال گاز فشار داد
..........
خیلی وقت بود که توی اون ترافیک گیر کرده بود و از عصبانیت چنگی به موهاش زد لعنتی به شانس اش که گیرد این ترافیک اوفتاد فرستاد
بوق مداوم ماشین بیشتر عصابش رو خورد میکرد
بعد از تقریبا دو ساعت راه باز شد و با سرعت خیلی بالای به سمته بیمارستان رفت
..............
وارد بیمارستان شد و با عجله به سمته پذیرش بیمارستان رفت
تهیونگ : همسرم توی کدوم اتاقه
......همینطور که شما خواستین توی اتاق VIP هستن
تهیونگ بدون هیچ حرفه دیگه به سمته اتاق VIP رفت خانم هان که جلوی اتاق ا،ت ایستاد بود با دیدن تهیونگ تعظيم کوتاهی کرد
تهیونگ : حال ا،ت چطوره
خ/هان : ایشون حالشون خوبه ولی دیر کردین بچه به دنيا اومد
تهیونگ نفس عمیقی کشید و بخاطر اینکه دیز کرده بود خودش رو سرزنش میکرد
وارد اتاق شد و نگاهی به همسرش انداخت که صورتش روبه پنجره اتاق بود با صدای قدم های تهیونگ نگاهش رو از پنجره گرفت
تهیونگ سرش رو بلند کرد و به صورت رنگ پریده و لبای خشک همسرش نگاه کرد
دستاش ستون کرد و خودش رو کمی بالا کشید و به تاج تخت تکیه داد
و دستش رو سمته تهیونگ گرفت
تهیونگ بدون هیچ معطلی دست ظریف اون دختر میاد دستش گرفت
ا،ت لبخند بی جونی زد و بد صدای که از ته حنجره اش میومد گفت
ا،ت : فکر کردم نمیخواهی بیایی
تهیونگ روی صندلی که کنار تخت بود نشست و دست همسرش رو محکم تر گرفت
تهیونگ : متاسفم تمام سعی ام رو کردم سر وقت بیام ولی ترافیک خیلی سنگین بود مگه میشه تنهات بزارم
ا،ت : نیازی نیست...معذرت خواهی کنی میدونم اگه میتونستی زود تر میومدی
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد و دستش رو نوازش وار روی موهای ا،ت کشید و از روی صندلی بلند شد روی صورتش خم شد و بوسه طولانی و پر از احساس روی پیشونیش گذاشت ناخداگاه با برخورد لبای تهیونگ به پیشونیش چشماش رو بست و نفس عميقي کشید با صدای در تهیونگ ازش فاصله گرفت
پرستار با بچه که توی ملافه آبی پیچیده شده بود وارد اتاق شد و جلوی تهیونگ ایستاد و پسر بچه رو سمته تهیونگ گرفت و گفت
.....بفرمایید
لازم به گفتن نیست که لاکش فراموش نشه خوشگلا❤️🩹
- ۱۳.۹k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط