فیک زندگی با بنگتن
فیک زندگی با بنگتن
پارت ۳
صبح زود بیدار شدم و از اتاق زدم بیرون ک صبحونه رو آماده کنم همه خواب بودن با دیدن آشپزخونه پشمام ریخت ک ینفر پشت سرم حرف زد
نامجون:سلام صبح بخیر
ی متر پریدم بالا برگشتم سمتش
ات:سلام ممنون همچنین کار شماست
نامجون:دروغ نگم آره
از خجالت داشت آب میشد
نامجون:اومدم نودل و نیمرو درست کنم نودلو ریختم توی مایتابه سوخت خاستم خاموش کنم بی سرو صدا دیگ اینطوری شد
ات:آخه شل مغز نودل اومدی سرخ کنی حتما میخاستی تخم مرغو توی آب بشکنی آیییی سرم داداشم چی میکشه از دستتون
نامجون:چ کنم الان
ات:من درستش میکنم شما ب ورزشتون برسین
ی تاپ مشکی پوشیده بود ک بازهاش داخلش چسپیده بود ی نگاهی ب خدش انداخت و رفت
ات:چ کنم الان(اداشو در آوردم) خنگ خدا عجب پلشتیه نودل مایتابه هی خدا
نزدیک یکی دو ساعت طول کشید تا مرتب کردم و ی صبحونه آماده کردم جین اومد پایین کمکم کرد میزو بچینم
بچ ها بیدار شدن اومدن پشت میز نشستن و شروع ب خوردن کردن
شوگا:خوشمزه است کار کیه
ات:نوش جون
نامجون:مرصی
ات:نوش
کوک:خیلی هم بد شده
جین:کوک؟!
کوک:اصلا هم شبی جین نیستی خیلی زشتی کوتوله ب جیمین میایی باید زن جیمین بشی
جیمین:ولش کن منو هم اذیت میکنه میخاد عصبیت کنه کوک بس کن بزا ی روز از اومدنش برسع
ات:اصلا بهم بر نمیخوره جین خدش کلی اذیتم کرده عادت دارم
کوک:من جدی گفتما
ات:نظر لطفتونه
وی:چرت میگ ممنون
نامجون:بچ ها معدب باشین حالا رابطه خاهر و برادر اینطوری هست ک همو اذیتت کنن ولی کوک از اون بچ فامیلاست بهش رو بدی ولکنت نیس
ات:ی حرفی ک بیشتر نزد بچ همه دارین حرف بد بعش میزنین
صبحونه هاشونو خوردن و رفتن شروع جمع آوری کردم ظرفا رو ک میشستم همه اشون رفته بودن سرکار و منم از بیکاری مونده بودم چیکار کنم رفتم توی اتاق هاشو ک ی دیدی بزنم و لباس چرک ها رو جمع کنم وارد اتاق خدمو جین ک شدم همه لباس های کثیفشو برداشتم وارد اتاق نامجون شدم پر از مجسمه بود و کتاب شروع کردم توی لباساش گشتم ک دیدم ش...رتش روی صندلی کامپیوترشه چشامو بستم با دوتا از انگشتام برداشتمش هرچی لباس کثیف داشتو برداشتم و رفتم توی اتاق یونگی لباسای توی دستمو گذاشتم ی گوشه شروع کردم ب تمیز کردن اتاق و لباس چرکاشم برداشتم و ...
کلی لباس جمع کردم و کم کم ریختم توی ماشین ک بشوره و خدمم مشغول غذا درست کردن شدم نزدیک ساعت یک بود هیچ کدومشون نیومدن حتی لباس هاشون خشک شده بود و سر جاهاشون گذاشتم دیگ داشتم نگرانشون میشدم ب خدم گفتم چند دقیقع صبر طولی نکشید دلم طاقت نیاورد تا خاستم شماره جین رو بگیرم زنگ در و زدن دویدم باز کنم ک از پله ها افتادم نمیتونستم راه برم کشون کشون خدمو هر طور شد ب در رسوندم و باز کردم
پارت ۳
صبح زود بیدار شدم و از اتاق زدم بیرون ک صبحونه رو آماده کنم همه خواب بودن با دیدن آشپزخونه پشمام ریخت ک ینفر پشت سرم حرف زد
نامجون:سلام صبح بخیر
ی متر پریدم بالا برگشتم سمتش
ات:سلام ممنون همچنین کار شماست
نامجون:دروغ نگم آره
از خجالت داشت آب میشد
نامجون:اومدم نودل و نیمرو درست کنم نودلو ریختم توی مایتابه سوخت خاستم خاموش کنم بی سرو صدا دیگ اینطوری شد
ات:آخه شل مغز نودل اومدی سرخ کنی حتما میخاستی تخم مرغو توی آب بشکنی آیییی سرم داداشم چی میکشه از دستتون
نامجون:چ کنم الان
ات:من درستش میکنم شما ب ورزشتون برسین
ی تاپ مشکی پوشیده بود ک بازهاش داخلش چسپیده بود ی نگاهی ب خدش انداخت و رفت
ات:چ کنم الان(اداشو در آوردم) خنگ خدا عجب پلشتیه نودل مایتابه هی خدا
نزدیک یکی دو ساعت طول کشید تا مرتب کردم و ی صبحونه آماده کردم جین اومد پایین کمکم کرد میزو بچینم
بچ ها بیدار شدن اومدن پشت میز نشستن و شروع ب خوردن کردن
شوگا:خوشمزه است کار کیه
ات:نوش جون
نامجون:مرصی
ات:نوش
کوک:خیلی هم بد شده
جین:کوک؟!
کوک:اصلا هم شبی جین نیستی خیلی زشتی کوتوله ب جیمین میایی باید زن جیمین بشی
جیمین:ولش کن منو هم اذیت میکنه میخاد عصبیت کنه کوک بس کن بزا ی روز از اومدنش برسع
ات:اصلا بهم بر نمیخوره جین خدش کلی اذیتم کرده عادت دارم
کوک:من جدی گفتما
ات:نظر لطفتونه
وی:چرت میگ ممنون
نامجون:بچ ها معدب باشین حالا رابطه خاهر و برادر اینطوری هست ک همو اذیتت کنن ولی کوک از اون بچ فامیلاست بهش رو بدی ولکنت نیس
ات:ی حرفی ک بیشتر نزد بچ همه دارین حرف بد بعش میزنین
صبحونه هاشونو خوردن و رفتن شروع جمع آوری کردم ظرفا رو ک میشستم همه اشون رفته بودن سرکار و منم از بیکاری مونده بودم چیکار کنم رفتم توی اتاق هاشو ک ی دیدی بزنم و لباس چرک ها رو جمع کنم وارد اتاق خدمو جین ک شدم همه لباس های کثیفشو برداشتم وارد اتاق نامجون شدم پر از مجسمه بود و کتاب شروع کردم توی لباساش گشتم ک دیدم ش...رتش روی صندلی کامپیوترشه چشامو بستم با دوتا از انگشتام برداشتمش هرچی لباس کثیف داشتو برداشتم و رفتم توی اتاق یونگی لباسای توی دستمو گذاشتم ی گوشه شروع کردم ب تمیز کردن اتاق و لباس چرکاشم برداشتم و ...
کلی لباس جمع کردم و کم کم ریختم توی ماشین ک بشوره و خدمم مشغول غذا درست کردن شدم نزدیک ساعت یک بود هیچ کدومشون نیومدن حتی لباس هاشون خشک شده بود و سر جاهاشون گذاشتم دیگ داشتم نگرانشون میشدم ب خدم گفتم چند دقیقع صبر طولی نکشید دلم طاقت نیاورد تا خاستم شماره جین رو بگیرم زنگ در و زدن دویدم باز کنم ک از پله ها افتادم نمیتونستم راه برم کشون کشون خدمو هر طور شد ب در رسوندم و باز کردم
۴.۲k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.