پارت²
پارت²
جین: قبل از اینکه مادر شما باشه همسر من بوده
...
لیام:باشه بابا همسرتونو نخوردم😒
جین:اوکی بدو برو لباستو عوض کن بیا شام بخوریم
لیام:چشم
..سر میز شام..
رز:روز اول مدرسه چطور بود؟
لیام:خوب بود
جین:چیکارا کردی؟
لیام:بابا ! قرار نیست که همیشه دردسر درست کنم
رز:جسن چیکار بچم داری؟
جین:من چیگفتم مگه؟
لیام:*خنده*
..بعد شام..
لیام:شبتون بخیر
جین:شبت بخیر پسرم
رز:شبت شیک عزیزم *لیام رقت*
جین:خب دیگه بیا جمع کنیم بریم بخوابیم خیلی خستم
رز:اوکی *کارارو انجام دادن و رفتن تو اتاقشون*
جین:رز؟
رز:هومم
جین:چرا ی بچه دیگه نمیاریم؟
رز:دیر نیست به نظرت؟
جین:ن برای ین کار هیچوقت دیر نیست
رز:ولی ولش کن بیا فعلا همین ی بچه رو بزرگ کنیم سر و سامون بدیم ببینیم چی میشه
جین:اومممم ولش کن ، بخوابیم خیلی خستم
رز:اوممم بخوابیم *رز و جین توی بغل هم به خواب رفتن*
..صبح..
رز:پدر و پسر بیدار نمیشین دیرتون میشه ها ! *داد*
جین:بابا ولم کن خوابم میاد
لیام:من که بیدارم بیاین بابارو بیدار کنین
رز اومد تو اتاق پیش جین:که بیدار نمیشی نه؟
جین:نچ
رز:خودت خواستی*لیوان اب کنار تخت و برداشت و ریخت رو صورت جین که بلند شد*:
یااااااا چرا این کار و میکنی ؟
رز:میخواستی بلند بشی
جین:اوکی*افتاد دنبال رز*
رز سریع رفت پشت لیام:
جین:بیا اینجا ببینم
رز:نوموخواممم
لیام:بس کنین این بچه بازی ها رو ، بابا دیرت نشده؟
جین:دارم برات، چرا بدو بریم
..بعد صبونه..
لیام من رفتم دیرم شد
رز:برو به سلامت
جین:خدافظ
*لیام رفت*
رفنم بیرون و منتظر فیلیکس بودم که بعد چند دقیقه اومد:
سلام
فی:سلام بریم بدو
*لیام و فیلیکس سریع رفتن جلوی در مدرسه و منتظر اون دختره بودن*
..۱۵ دقیقه بعد..
فی:لیام؟
لیام:هوممم؟
فی:اونجارو
لیام:کجا؟
فی:دختره اومد
لیام:بدو بریم
..میا..
داشتم میرفتم مدرسه که ا ن پسررو دیدم گفتم برم باهاش حرف بزنم دیروز وقت نشد ، رفتم پیشش که..
لیام دختر دخترو گرفت و رفت پشت مدرسه
میا:چیکار میکنی؟
لیام:باید تاوان کارتو بدی دختر جون
میا:مگه چیکار کردم ؟ من که عذرخواهی کردم
لیام:منم گفتم که قبول نیس
میا:به من ربطی نداره*سریع پا تند کرد و رفت ..
پرش زمانی به شب:/
لیام:/از مدرسه اومدیم بیرون
پلیس:اقای کیم لیام ؟
لیام:بله خودم هستم
پلیس:شما بازداشتید، دستبند بزنید بهش
لیام:چ..چرا؟..
...
جین: قبل از اینکه مادر شما باشه همسر من بوده
...
لیام:باشه بابا همسرتونو نخوردم😒
جین:اوکی بدو برو لباستو عوض کن بیا شام بخوریم
لیام:چشم
..سر میز شام..
رز:روز اول مدرسه چطور بود؟
لیام:خوب بود
جین:چیکارا کردی؟
لیام:بابا ! قرار نیست که همیشه دردسر درست کنم
رز:جسن چیکار بچم داری؟
جین:من چیگفتم مگه؟
لیام:*خنده*
..بعد شام..
لیام:شبتون بخیر
جین:شبت بخیر پسرم
رز:شبت شیک عزیزم *لیام رقت*
جین:خب دیگه بیا جمع کنیم بریم بخوابیم خیلی خستم
رز:اوکی *کارارو انجام دادن و رفتن تو اتاقشون*
جین:رز؟
رز:هومم
جین:چرا ی بچه دیگه نمیاریم؟
رز:دیر نیست به نظرت؟
جین:ن برای ین کار هیچوقت دیر نیست
رز:ولی ولش کن بیا فعلا همین ی بچه رو بزرگ کنیم سر و سامون بدیم ببینیم چی میشه
جین:اومممم ولش کن ، بخوابیم خیلی خستم
رز:اوممم بخوابیم *رز و جین توی بغل هم به خواب رفتن*
..صبح..
رز:پدر و پسر بیدار نمیشین دیرتون میشه ها ! *داد*
جین:بابا ولم کن خوابم میاد
لیام:من که بیدارم بیاین بابارو بیدار کنین
رز اومد تو اتاق پیش جین:که بیدار نمیشی نه؟
جین:نچ
رز:خودت خواستی*لیوان اب کنار تخت و برداشت و ریخت رو صورت جین که بلند شد*:
یااااااا چرا این کار و میکنی ؟
رز:میخواستی بلند بشی
جین:اوکی*افتاد دنبال رز*
رز سریع رفت پشت لیام:
جین:بیا اینجا ببینم
رز:نوموخواممم
لیام:بس کنین این بچه بازی ها رو ، بابا دیرت نشده؟
جین:دارم برات، چرا بدو بریم
..بعد صبونه..
لیام من رفتم دیرم شد
رز:برو به سلامت
جین:خدافظ
*لیام رفت*
رفنم بیرون و منتظر فیلیکس بودم که بعد چند دقیقه اومد:
سلام
فی:سلام بریم بدو
*لیام و فیلیکس سریع رفتن جلوی در مدرسه و منتظر اون دختره بودن*
..۱۵ دقیقه بعد..
فی:لیام؟
لیام:هوممم؟
فی:اونجارو
لیام:کجا؟
فی:دختره اومد
لیام:بدو بریم
..میا..
داشتم میرفتم مدرسه که ا ن پسررو دیدم گفتم برم باهاش حرف بزنم دیروز وقت نشد ، رفتم پیشش که..
لیام دختر دخترو گرفت و رفت پشت مدرسه
میا:چیکار میکنی؟
لیام:باید تاوان کارتو بدی دختر جون
میا:مگه چیکار کردم ؟ من که عذرخواهی کردم
لیام:منم گفتم که قبول نیس
میا:به من ربطی نداره*سریع پا تند کرد و رفت ..
پرش زمانی به شب:/
لیام:/از مدرسه اومدیم بیرون
پلیس:اقای کیم لیام ؟
لیام:بله خودم هستم
پلیس:شما بازداشتید، دستبند بزنید بهش
لیام:چ..چرا؟..
...
۴۱.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.