رمان :فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه اما ....
رمان :فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه اما ....
شوگا ویو
دیدم رگشو زده ترسیدم دیدم افتاد گرفتمش و اعضا رو صدا کردم
شوگا:جیمین ..جیمین(با داد)
نامجون :چی شده ؟
شوگا:خودکشی کرده
جیمین :ات ..ات چشاتو باز کن من غلط کردم خوبه بیدار شو لطفاً (با گریه و داد)
جین:زود باشین ببریمش بیمارستان
بردنش تو ماشین جونگ کوک نشست راننده جیمین نشست بغل راننده یعنی شاگرد و ات رو خوابوند بغلش
جیمین :ترو خدا چشمات و باز کن لطفاً الان میرسیم جونگ کوک تند تر برو (با داد)
تهیونگ :باشه الان میرسیم آروم باش
رسیدن بیمارستان بعد از ۳ساعت دکتر از اتاق اومد بیرون
جیهوپ:دکتر چی شد ؟
دکتر :راستش زیاد رگشو عمیق نزده بود اما بخاطر اینکه مشکل کم خونی دارن براشون بده فعلا بهشون خون زدیم تا مشکلی پیش نیاد
وقتی دکتر رفت جیمین از استرس بیهوش شد
من و کوک پیش جیمین نشسته بودیم که جیهوپ اومد
جیهوپ:بچه هاا
شوگا ویو
دیدم رگشو زده ترسیدم دیدم افتاد گرفتمش و اعضا رو صدا کردم
شوگا:جیمین ..جیمین(با داد)
نامجون :چی شده ؟
شوگا:خودکشی کرده
جیمین :ات ..ات چشاتو باز کن من غلط کردم خوبه بیدار شو لطفاً (با گریه و داد)
جین:زود باشین ببریمش بیمارستان
بردنش تو ماشین جونگ کوک نشست راننده جیمین نشست بغل راننده یعنی شاگرد و ات رو خوابوند بغلش
جیمین :ترو خدا چشمات و باز کن لطفاً الان میرسیم جونگ کوک تند تر برو (با داد)
تهیونگ :باشه الان میرسیم آروم باش
رسیدن بیمارستان بعد از ۳ساعت دکتر از اتاق اومد بیرون
جیهوپ:دکتر چی شد ؟
دکتر :راستش زیاد رگشو عمیق نزده بود اما بخاطر اینکه مشکل کم خونی دارن براشون بده فعلا بهشون خون زدیم تا مشکلی پیش نیاد
وقتی دکتر رفت جیمین از استرس بیهوش شد
من و کوک پیش جیمین نشسته بودیم که جیهوپ اومد
جیهوپ:بچه هاا
۱۲.۰k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.