پارت
پارت :47
برده برده ارباب زاده
سوبین اخمی کرد یونجون ادامه داد و گفت
" چطور جرعت میکنی موبایل رو روی من قطع کنی ...؟! "
سوبین موبایل رو گذاشت روی گوشش و گفت
"چرا داد میزنی کار داشتم گفتم بهت که کهر دارم "
صدای نفس کشیدن یونجون به گوش سوبین رسید یونجون دوباره لب زد
" خوب کدوم گوری هستی ؟"
سوبین نگاهی به بومگیو انداخت که تمام مدت داشت به سوبین نگاه میکرد نگاهش رو دوباره از بومگیو برداشت حالا باید چیکار میکرد بی خیال احساس خودش میشود و میگفت که کدوم بیمارستانه ؟ سوبین گفت
" بیمارستان قلب "
یونجون گفت
" اوکی تا چند دقیقه دیگه اونجام "
یونجون موبایل رو قطع کرد سوبین موبایل رو از گوشش فاصله داد و گذاشت روی میز کلافه اوففف گفت ناامیدانه به بومگیو نگاه کرد
بومگیو هنوز هم توی سکوت به سوبین نگاه میکرد سوبین گفت
" من پول ترخیص تو میدم و میرم "
بومگیو سری تکون داد و گفت
" چرا نظر میاد حالت گرفته شد؟"
سوبین نگاهش رو به زمین داد و گفت
" چون دلم نمی خواهد ریٔیسم تو رو ببینه !"
سوبین از روی صندلی بلند شد بومگیو با کنجکاوی گفت
" منظورت چیه؟"
سوبین تک خندای تو گلوی کرد و گفت
" هیچی خوب فعلا "
سوبین به سمت در حرکت کرد ولی دیگه اون لبخند فیک رو نداشت و بجایش اخم غلیظی رو صورتش نقش بسته بود
امیدوار بود که یونجون نخواهد اون پسره عوضی رو ببینه نمیتوانست این رو تحمل کنه ....
ادامه دارد ...
برده برده ارباب زاده
سوبین اخمی کرد یونجون ادامه داد و گفت
" چطور جرعت میکنی موبایل رو روی من قطع کنی ...؟! "
سوبین موبایل رو گذاشت روی گوشش و گفت
"چرا داد میزنی کار داشتم گفتم بهت که کهر دارم "
صدای نفس کشیدن یونجون به گوش سوبین رسید یونجون دوباره لب زد
" خوب کدوم گوری هستی ؟"
سوبین نگاهی به بومگیو انداخت که تمام مدت داشت به سوبین نگاه میکرد نگاهش رو دوباره از بومگیو برداشت حالا باید چیکار میکرد بی خیال احساس خودش میشود و میگفت که کدوم بیمارستانه ؟ سوبین گفت
" بیمارستان قلب "
یونجون گفت
" اوکی تا چند دقیقه دیگه اونجام "
یونجون موبایل رو قطع کرد سوبین موبایل رو از گوشش فاصله داد و گذاشت روی میز کلافه اوففف گفت ناامیدانه به بومگیو نگاه کرد
بومگیو هنوز هم توی سکوت به سوبین نگاه میکرد سوبین گفت
" من پول ترخیص تو میدم و میرم "
بومگیو سری تکون داد و گفت
" چرا نظر میاد حالت گرفته شد؟"
سوبین نگاهش رو به زمین داد و گفت
" چون دلم نمی خواهد ریٔیسم تو رو ببینه !"
سوبین از روی صندلی بلند شد بومگیو با کنجکاوی گفت
" منظورت چیه؟"
سوبین تک خندای تو گلوی کرد و گفت
" هیچی خوب فعلا "
سوبین به سمت در حرکت کرد ولی دیگه اون لبخند فیک رو نداشت و بجایش اخم غلیظی رو صورتش نقش بسته بود
امیدوار بود که یونجون نخواهد اون پسره عوضی رو ببینه نمیتوانست این رو تحمل کنه ....
ادامه دارد ...
- ۳.۲k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط