پارت

پارت :46
برده ارباب زاده



سوبین با آرام گفت

" متاسفم که بهت زدم '

بومگیو بدون نگاه کردن گفت

" متاسف نباش چیزی عوض نمیشه "

واقعا بومگیو از زمین تا آسمان تغییر کرده بود نه به چند دقیقه قبل که می خواست سوبین رو سر به نیست کنه نه به الان که با آرامش تمام حرف میزد ...
یونجون هم عجب سلیقه ای داره
سوبین می خواست چیزی از بومگیو بپرسه ولی مطمئن نبود که اون جوابش رو میده یا نه

" خانوادت کجاست می خواهی بهشون زنگ بزنم بیان اینجا؟"

بومگیو نگاهش رو از سقف گرفت و به سوبین داد توی چهرش که معلوم نبود عصبی باشه شاید جواب سوبین رو درست بده

" خانوادم.... خانواده ای ندارم "

سوبین با تعجب نگاه کرد و گفت

" چی؟!"

بومگیو پوزخندی زد ولی این پوزخند می تونست جواب خیلی چیز ها باشه

" مادرم رو توی بچگی از دست دادم ...پدرم .. اون رو 2 شاید هم 3 سال قبل بود که از دست دادم "

سوبین با ناراحتی گفت

" اوو متاسفم واقعا "

بومگیو سوالی پرسید

" الان چرا متاسفی؟"

سوبین برای اینکه سوالش رو جواب نده پرسید

" پدرت رو چجوری از دست دادی؟"

بومگیو سکوت کرد و بعد. از چند ثانیه گفت

" به قتل رسید یه مافیا اون رو کشت به خاطر بدهی های زیادش بود شاید هم نه "

سوبین اخمی ظریفی کرد آخه چرا پدرش رو کشتن حتما باید دلیل محکمی داشته باشه

" کی کشتش؟!"

بومگیو بلافاصله جواب داد

" یه پسر اونو کشت بقیش هم بهت مربوط نمیشه آقا "

یه پسر احتمالا خودش هم مافیا بوده که پدرش به دست به مافیا کشته شده
موبایل سوبین زنگ خورد سوبین اوفف کلافه گفت و تماس رو جواب داد

" الووو"

یونجون داد زد که باعث شد سوبین گوشی رو از گوشش فاصله بده

" چرا قطع کردی مگه بهت نگفتم صبر کن الان سه ساعته توی خیابون منتظر تماس تو هستم عوضی کدوم قبرستونی هستی بگو بیام پیشتتتت.."


ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

پارت :47برده برده ارباب زاده سوبین اخمی کرد یونجون ادامه داد...

پارت :48برده ارباب زاده " همین جا پیاده میشم " راننده ماشین ...

پارت 45برده ارباب زاده دکتر به یه مرد میان سال سرخپوست بود ع...

های چطورین خوشگلا 💜🔥امیدوارم که حالتون خوب باشه لطفاً بگید ی...

پارت 27

پارت23

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط