Part125
#Part125
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
چشم غره ای بهش رفتم، یاد دوسال پیش افتادم
+ تو حتی نذاشتی به بار با دوستام برم پارک ارم! من عاشق هیجانم!
لبخندش واضح تر و پر رنگ تر شد
_ پاشو پس بریم فکر کنم بدنت به چند دز آدرنالین نیاز داره
خوشحال بودم از عوض شدن بحث
تا حالا هیچ وقت تو زندگیم انقدر خجالت نکشیده بودم!
اصلاً فکرش هم نمیکردم سام قضیه ی شایان رو بدونه، وای خدا... وای خیلی بد بود! حس بدی بود
بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتیم سمت ماشینش
بازم همون شاسی بلند سفیدش دستش بود
کلی ذوق داشتم برای رفتن به پاراگلایدر
خیلی وقت بود دلم میخواست امتحانش کنم، وااای چند بار از بچه ها شنیده بودم میگفتند خیلی عالیه
تو راه سام به کسی زنگ زد و گفت داریم میریم اونجا
نمیدونستم منظورش کجاست
تقریبا ٣ اینا بود که رسیدیم
از تهران خارج شده بودم
راستش ترسیده بودم، خوب سام سابقه ی جالبی نداشت!
اونجایی که پیاده شدیم نسبت به فضای تهران سرسبزتر بود و بک باند کوتاه شبیه به باند هوا پیما داشت سام نگاهی بهم انداخت
فکر کنم متوجه استرسم شد که با خوش رویی اومد سمتم و دستم رو بین دستش گرف و اروم زیر گوشم گفت
_ نگران نباش شیرینترینم، هیچ وقت از من نترس، بدون که هرکاری میکنم برای خوشحالیه توااِ
رسیدیم به شخصی که لباس معمولی پوشیده بود و یه عینک پلیس رو چشماش لود و با لبخند به ما نگاه میکرد هنوز بهش نرسیده بودیم مه با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن
_ بالاخره شاخ جناب برزگر شکسته شد، میبینم که یه خانم همراه شماست، بعیده جناب! مگه شما هم از این کارا بلدید؟
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
چشم غره ای بهش رفتم، یاد دوسال پیش افتادم
+ تو حتی نذاشتی به بار با دوستام برم پارک ارم! من عاشق هیجانم!
لبخندش واضح تر و پر رنگ تر شد
_ پاشو پس بریم فکر کنم بدنت به چند دز آدرنالین نیاز داره
خوشحال بودم از عوض شدن بحث
تا حالا هیچ وقت تو زندگیم انقدر خجالت نکشیده بودم!
اصلاً فکرش هم نمیکردم سام قضیه ی شایان رو بدونه، وای خدا... وای خیلی بد بود! حس بدی بود
بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتیم سمت ماشینش
بازم همون شاسی بلند سفیدش دستش بود
کلی ذوق داشتم برای رفتن به پاراگلایدر
خیلی وقت بود دلم میخواست امتحانش کنم، وااای چند بار از بچه ها شنیده بودم میگفتند خیلی عالیه
تو راه سام به کسی زنگ زد و گفت داریم میریم اونجا
نمیدونستم منظورش کجاست
تقریبا ٣ اینا بود که رسیدیم
از تهران خارج شده بودم
راستش ترسیده بودم، خوب سام سابقه ی جالبی نداشت!
اونجایی که پیاده شدیم نسبت به فضای تهران سرسبزتر بود و بک باند کوتاه شبیه به باند هوا پیما داشت سام نگاهی بهم انداخت
فکر کنم متوجه استرسم شد که با خوش رویی اومد سمتم و دستم رو بین دستش گرف و اروم زیر گوشم گفت
_ نگران نباش شیرینترینم، هیچ وقت از من نترس، بدون که هرکاری میکنم برای خوشحالیه توااِ
رسیدیم به شخصی که لباس معمولی پوشیده بود و یه عینک پلیس رو چشماش لود و با لبخند به ما نگاه میکرد هنوز بهش نرسیده بودیم مه با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن
_ بالاخره شاخ جناب برزگر شکسته شد، میبینم که یه خانم همراه شماست، بعیده جناب! مگه شما هم از این کارا بلدید؟
۱.۱k
۲۷ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.