• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part50
#paniz
رضا: تا حدودی بله زنداداش
دیانا که کفری شده بود از بازوم گرف
دیانا:همونجا وایستا الان میایم
از بازوم همونجور که گرفته بود از اتاق رفتیم بیرون که نیکا نمیدونم از کجا پیداش شده بود
دنبالمون اومد رفتیم حیاط پیشه رضا با وارد شدنمون یخ کردم از سرما و تو خودم جمع شدم
دیانا: تو بر چی اومدی
نیکا:راجب این دوتاست
دیانا:اره
نیکا از حرص قرمز با مشت کوبید به بازوی رضا
نیکا:بعد بگو خبری نیست بیا من هی میگم دارین یه غلطی میکنین بعد میگس نه
با نگاه التماس به رضا نگا کردم نمیدونم چی دیده بود خیره ام شده بود
دیانا:تو خبر داری
نیکا:کم و بیش هوییی منو نگا کن
رضا مجبورن به نیکا نگا کرد
رضا:بله
نیکا:چرا بهم دروغ گفتی هان بهت میگم عاشقشی میگه نه فقط ازش خوشم میاد
با حرفی که نیکا زد تو باس*نم عروسی بود
دیانا:چی چیو خوشش میاد پیشنهاد ازدواج داده
نیکا:داداششش من ادمم نیستممم (جیغ )
به جیغی که این بیشعور زد محراب و مهشادم اومدن بیرون
مهشاد:چرا جیغ میزنی دختر الان بقیه هم بیدار میشن
دیانا:منم بودم جیغ میکشیدم
رضا: راستش رو بگو پانیذ چیکار کردی دیانا اومد بیرون
چشای مظلومم سمتش بردم
پانیذ:طاقت نیاوردم خب بهش گفتم من چمیدونستم همه رو بیدار میکنه
محراب:چی گفتی
دیانا: از اول سفرمون به خانوم پیشنهاد ازدواج دادن مت باید الان بفهمیم یه هفته گذشته الان میگی تو
محراب ذوق زده رضا رو بغل کرد
محراب:ای بلا داری با پانیذ ازدواج میکنی ای کلک این که چیزه بدی نیست
رضا:اره والا اینا پدرمنو دراوردن
مهشاد: واقعا په خوب حالا شما چرا جوش اوردین
نیکا:اون روز که رفتیم مهمونی اینا شب اش خونه نیامدن رفتن هتل خیره سرشون بعد من دیدمشون از داداشم پرسیدم ولی به من نگفت
دیانا دوباره کارش رو تکرار کرد و نیشگونی از بازوم گرفت که این دفعه جیغم رفت بالا
که رضا بغلم کرد و دستش رو گذاشت رو بازوم و نوازش کرد اگه بگم گرم نشدم دروغ گفتم
رضا:ای زنداداش زنمو کبود کردی دیگه
دیانا:یه بار دیگه بگی زنداداش من میدونم با تو
محراب:خدایی کاری که نکردین
پانیذ:عای میخای چیکار کنیم خابیدیم بعد هم اومدیم تموم شد
مهشاد:نه دیگه ادم الکی که نمیره هتل
رضا:به جون پارسا کاری نکردیم
پارسا:کی منو صدا زد
با عاجز لب زدم
پانیذ:بابا من غلط کردم مث یه خاهر باهات درمیون گذاشتم
دیانا خواست دوبار نیشگون بگیره که رضا دوتا دستاشم گذاشت رو بازوم
رضا:بخدا کبود شدن ول کن
دیانا:من کبود نکنم تو کبود میکنی
پارسا دستش رو دور گردنه دیانا انداخت
پارسا:چیکار کردن شریک جرم بگو خودم حسابشون رو برسم
دیانا:هیچی به این پیشنهاد ازدواج داده من الان باید بفهمم
پارسا:رضا راست میگه .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part50
#paniz
رضا: تا حدودی بله زنداداش
دیانا که کفری شده بود از بازوم گرف
دیانا:همونجا وایستا الان میایم
از بازوم همونجور که گرفته بود از اتاق رفتیم بیرون که نیکا نمیدونم از کجا پیداش شده بود
دنبالمون اومد رفتیم حیاط پیشه رضا با وارد شدنمون یخ کردم از سرما و تو خودم جمع شدم
دیانا: تو بر چی اومدی
نیکا:راجب این دوتاست
دیانا:اره
نیکا از حرص قرمز با مشت کوبید به بازوی رضا
نیکا:بعد بگو خبری نیست بیا من هی میگم دارین یه غلطی میکنین بعد میگس نه
با نگاه التماس به رضا نگا کردم نمیدونم چی دیده بود خیره ام شده بود
دیانا:تو خبر داری
نیکا:کم و بیش هوییی منو نگا کن
رضا مجبورن به نیکا نگا کرد
رضا:بله
نیکا:چرا بهم دروغ گفتی هان بهت میگم عاشقشی میگه نه فقط ازش خوشم میاد
با حرفی که نیکا زد تو باس*نم عروسی بود
دیانا:چی چیو خوشش میاد پیشنهاد ازدواج داده
نیکا:داداششش من ادمم نیستممم (جیغ )
به جیغی که این بیشعور زد محراب و مهشادم اومدن بیرون
مهشاد:چرا جیغ میزنی دختر الان بقیه هم بیدار میشن
دیانا:منم بودم جیغ میکشیدم
رضا: راستش رو بگو پانیذ چیکار کردی دیانا اومد بیرون
چشای مظلومم سمتش بردم
پانیذ:طاقت نیاوردم خب بهش گفتم من چمیدونستم همه رو بیدار میکنه
محراب:چی گفتی
دیانا: از اول سفرمون به خانوم پیشنهاد ازدواج دادن مت باید الان بفهمیم یه هفته گذشته الان میگی تو
محراب ذوق زده رضا رو بغل کرد
محراب:ای بلا داری با پانیذ ازدواج میکنی ای کلک این که چیزه بدی نیست
رضا:اره والا اینا پدرمنو دراوردن
مهشاد: واقعا په خوب حالا شما چرا جوش اوردین
نیکا:اون روز که رفتیم مهمونی اینا شب اش خونه نیامدن رفتن هتل خیره سرشون بعد من دیدمشون از داداشم پرسیدم ولی به من نگفت
دیانا دوباره کارش رو تکرار کرد و نیشگونی از بازوم گرفت که این دفعه جیغم رفت بالا
که رضا بغلم کرد و دستش رو گذاشت رو بازوم و نوازش کرد اگه بگم گرم نشدم دروغ گفتم
رضا:ای زنداداش زنمو کبود کردی دیگه
دیانا:یه بار دیگه بگی زنداداش من میدونم با تو
محراب:خدایی کاری که نکردین
پانیذ:عای میخای چیکار کنیم خابیدیم بعد هم اومدیم تموم شد
مهشاد:نه دیگه ادم الکی که نمیره هتل
رضا:به جون پارسا کاری نکردیم
پارسا:کی منو صدا زد
با عاجز لب زدم
پانیذ:بابا من غلط کردم مث یه خاهر باهات درمیون گذاشتم
دیانا خواست دوبار نیشگون بگیره که رضا دوتا دستاشم گذاشت رو بازوم
رضا:بخدا کبود شدن ول کن
دیانا:من کبود نکنم تو کبود میکنی
پارسا دستش رو دور گردنه دیانا انداخت
پارسا:چیکار کردن شریک جرم بگو خودم حسابشون رو برسم
دیانا:هیچی به این پیشنهاد ازدواج داده من الان باید بفهمم
پارسا:رضا راست میگه .....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۹.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.