• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part48
#leoreza
محراب:ما فردا میریم استانبول برام یع کاری پیش اومده
رضا:منم میام با هم میریم
مهشاد:تو چرا
رضا:میگم برات بعدا
دیانا:پس با هم بریم دیگه چه کاری
متین:اومم
پارسا اهنگ ملایمی گذاشت و من رو غرق افکارم کرد
زل زدم به اتش باید چیکار میکردم کی رو پیدا میکردم تا مامان دست از سرم بردار
تو این زمان کم نمیشد کسی رو پیدا کرد که اطمینان کامل داشته باشم اونم که پای ثروت وسط باشع با سلمبه ی پانیذ به خودم اومدم نگاهی کردم بهش لبخندی زدم کی بهتر از رز وحشی
پانیذ:خب درمورد چی میخواستی باهام حرف بزنی
چشمکی زدم
رضا:بریم ویلا همه خوابیدن میام پیشت هلو وحشی اون موقع بهت میگم
مشتی حواله ی بازوم کرد
پانیذ:جدیدا خیلی گاو شدیا
رضا:اختیار دارین
لبخندی زد
بعد نیم ساعت رفتیم ویلا همین که رسیدیم شروع کردیم به جمع کردن چمدون
تقه ای به در خورد و محراب سرش از لای در اورد تو
محراب:با صاحب ویلا هماهنگ کردم صبح خودش میاد
باشه ای گفتم که رفت بیرون تا ساعت 10 نیم جمع و جور کردیم تا بخوابیم در زدم وارد اتاق پانیذ شدم
انگار اونم منتظر بود
پانیذ:اهان اومدی
لبخندی زدم که نشست لبه ی تخت و صندلی رو گذاشتم جلوش نشستم
پانیذ:بگو درمورد چیه
رضا: قول بده که تا اخر حرفم حرف نزنی و قشنگ به حرفم گوش بدی بعد که تموم کردم سوال یا حرفی داشتی بهم میگی خب
سری تکون داد که نفسی گرفتم
رضا:میخام ازدواج کنم
گنگ نگام کرد و دراخر
پانیذ:خب بکن به من چه
گوشه ی لبم گزیدم خانم تعطیل بود
رضا:قرارمون چی بود
پانید:باشع بگو
رضا:مامانم امروز زنگ زد بابام تصمیم داره برام زن بگیره اونم شرط اش اینکه با کسی که خودم انتخاب کنم ولی مامانم میگه نه به اجبار میخاد من با دختر داییم ازدواج کنم از این طرف دوست ندارم با کسی ازدواج کنم که حس خوبی ازش نمیگیرم بعدشم چشم دایی من به اموال بابای منه و از این قرار مامانم خبر نداره ازت یه درخواستی دارم
پانیذ:چه درخواستی
رضا:با من ازدواج کنی
اول تو شوک رفت
پانیذ: کس دیگه ای به جز من پیدا نکردی تو
رضا:خانم دکتر اول به کسی به جز تو اعتماد ندارم دومم اینکه تو این شرایط نمیتونم به کسی که اعتماد کنم اونم که پای میراث وسط باشع سوم من کی بهتر از تو خوشگله
پشت چشم نازک کرد
پانیذ:داری خرم میکنی دیگه
رضا:من خری کی باشم
پانیذ:باشه ولی صوریه دیگه
رضا:نه و بعد عقد میریم خونه ی ما
پانیذ:من اونجا تنها نزاریاا
رضا:نه عزیز من مث همین روال میریم میام
پانیذ:کاباره چی ببین الان بگی تدریس ول کن ول میکنم ولی اون دیگه نه به اونجا عادت کردم
رضا:با هم میریم ولی به یه شرط تا وقتی که با همیم با کس دیگه ای نمیتونیم باشیم
پانیذ:والا اگه قرار باشم قبل از تو می بود
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part48
#leoreza
محراب:ما فردا میریم استانبول برام یع کاری پیش اومده
رضا:منم میام با هم میریم
مهشاد:تو چرا
رضا:میگم برات بعدا
دیانا:پس با هم بریم دیگه چه کاری
متین:اومم
پارسا اهنگ ملایمی گذاشت و من رو غرق افکارم کرد
زل زدم به اتش باید چیکار میکردم کی رو پیدا میکردم تا مامان دست از سرم بردار
تو این زمان کم نمیشد کسی رو پیدا کرد که اطمینان کامل داشته باشم اونم که پای ثروت وسط باشع با سلمبه ی پانیذ به خودم اومدم نگاهی کردم بهش لبخندی زدم کی بهتر از رز وحشی
پانیذ:خب درمورد چی میخواستی باهام حرف بزنی
چشمکی زدم
رضا:بریم ویلا همه خوابیدن میام پیشت هلو وحشی اون موقع بهت میگم
مشتی حواله ی بازوم کرد
پانیذ:جدیدا خیلی گاو شدیا
رضا:اختیار دارین
لبخندی زد
بعد نیم ساعت رفتیم ویلا همین که رسیدیم شروع کردیم به جمع کردن چمدون
تقه ای به در خورد و محراب سرش از لای در اورد تو
محراب:با صاحب ویلا هماهنگ کردم صبح خودش میاد
باشه ای گفتم که رفت بیرون تا ساعت 10 نیم جمع و جور کردیم تا بخوابیم در زدم وارد اتاق پانیذ شدم
انگار اونم منتظر بود
پانیذ:اهان اومدی
لبخندی زدم که نشست لبه ی تخت و صندلی رو گذاشتم جلوش نشستم
پانیذ:بگو درمورد چیه
رضا: قول بده که تا اخر حرفم حرف نزنی و قشنگ به حرفم گوش بدی بعد که تموم کردم سوال یا حرفی داشتی بهم میگی خب
سری تکون داد که نفسی گرفتم
رضا:میخام ازدواج کنم
گنگ نگام کرد و دراخر
پانیذ:خب بکن به من چه
گوشه ی لبم گزیدم خانم تعطیل بود
رضا:قرارمون چی بود
پانید:باشع بگو
رضا:مامانم امروز زنگ زد بابام تصمیم داره برام زن بگیره اونم شرط اش اینکه با کسی که خودم انتخاب کنم ولی مامانم میگه نه به اجبار میخاد من با دختر داییم ازدواج کنم از این طرف دوست ندارم با کسی ازدواج کنم که حس خوبی ازش نمیگیرم بعدشم چشم دایی من به اموال بابای منه و از این قرار مامانم خبر نداره ازت یه درخواستی دارم
پانیذ:چه درخواستی
رضا:با من ازدواج کنی
اول تو شوک رفت
پانیذ: کس دیگه ای به جز من پیدا نکردی تو
رضا:خانم دکتر اول به کسی به جز تو اعتماد ندارم دومم اینکه تو این شرایط نمیتونم به کسی که اعتماد کنم اونم که پای میراث وسط باشع سوم من کی بهتر از تو خوشگله
پشت چشم نازک کرد
پانیذ:داری خرم میکنی دیگه
رضا:من خری کی باشم
پانیذ:باشه ولی صوریه دیگه
رضا:نه و بعد عقد میریم خونه ی ما
پانیذ:من اونجا تنها نزاریاا
رضا:نه عزیز من مث همین روال میریم میام
پانیذ:کاباره چی ببین الان بگی تدریس ول کن ول میکنم ولی اون دیگه نه به اونجا عادت کردم
رضا:با هم میریم ولی به یه شرط تا وقتی که با همیم با کس دیگه ای نمیتونیم باشیم
پانیذ:والا اگه قرار باشم قبل از تو می بود
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۱.۱k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.