part⁴
part⁴
خدمتکار:تو پذیرایی منتظر شما هستند....تنهایی
بی توجه به حرفی که خدمتکار زد همراه با مایک به سمت پذیرایی رفتم ، آقا رو مبل نشسته بود ودر حال کام گرفتن از سیگارش بودو بدون هیچ نگاهی متوجه حضورم شد
&پس اومدی!
+باید باهات حرف بزنیم
&بزنیم؟
به سمتمون چرخید و با دیدن مایکل کپ کرد ،با عصبانیت سیگارش رو توی جاسیگاری انداخت و همونطور که میومد با حالت پرخاشگرانه به سمتمون شروع به صحبت کرد
&میخوای بد بختم کنی اره؟ به چه حقی این مرتیکه رو آوردی اینجا
بهمون که رسید مشتش رو تو صورت مایکل جا داد،با نگرانی به مایکل نگاه کردم که پخش زمین بود
+مایکل...
اتمام ویو ات
صدای خنده های مایکل عمارت رو فراگرفته بود ،ات و پدرش هردو در تعجب بودن انتظار همه چی میرفت جز خنده ،مایکل از حالت دراز شده دراومد و رو زمین نشست...ماسکش رو در اورد و با پوزخند و چهره غضبناک به پدر ات نگاه کرد
_چیه نشناختی؟
&چی میگی مرتی...
_اوهوم حقم داری آخه عکسی هم ازم وجود نداره*خنده های دیوونه وار
_من دامادت هستم پدر جان!*کمی بلند
وقتی مایکل این حرف رو زد چهره ی ات حالت گنگ و شک به خودش گرفت و پدر ات که تازه متوجه شده بود که چه کسی جلوش واستاده، به من من کردن افتاد شروع به تقاضای بخشش کرد
&منو..ببخش پسرم...اصلا قصد منظوری نداشتم....نمیدونستم تو هستی*با لرزش صدا
_ حالا میدونی*خیلی جدی
+تو پسر جئونی؟*شکه و اروم
پسر با نگاه خشنی به دختر نگاه کرد بلند شد و به سمت دختر رفت پوزخند زد:_فک کنم دیگه انتقام کنسله قشنگم
ات صبرش لبریز شده بود،مشتی صورت جونگ کوک زد و هلش داد
+تو..تو یک اشغالی*داد
شروع به زدن پسر کرد اما جونگ کوک در کمال ناباوری کاری نمیکرد با این حال ات همینطور به زدنش ادامه میداد...انگار نه انگار فرزند رئیس جمهور جلوشه ،دیوونه شده بود ناگهان با حرکت سریع و ناگهانی جونگ کوک مهار شد،پسر ات رو به دیوار چسبوند و با یک دستش مچ های ات رو گرفت و محکم فشار داد
_اگه نمیخوای همین الان با عطش انتقامت زیر خروارها خاک بری آروم بگیر*خیلی جدی و ترسناک
خدمتکار:تو پذیرایی منتظر شما هستند....تنهایی
بی توجه به حرفی که خدمتکار زد همراه با مایک به سمت پذیرایی رفتم ، آقا رو مبل نشسته بود ودر حال کام گرفتن از سیگارش بودو بدون هیچ نگاهی متوجه حضورم شد
&پس اومدی!
+باید باهات حرف بزنیم
&بزنیم؟
به سمتمون چرخید و با دیدن مایکل کپ کرد ،با عصبانیت سیگارش رو توی جاسیگاری انداخت و همونطور که میومد با حالت پرخاشگرانه به سمتمون شروع به صحبت کرد
&میخوای بد بختم کنی اره؟ به چه حقی این مرتیکه رو آوردی اینجا
بهمون که رسید مشتش رو تو صورت مایکل جا داد،با نگرانی به مایکل نگاه کردم که پخش زمین بود
+مایکل...
اتمام ویو ات
صدای خنده های مایکل عمارت رو فراگرفته بود ،ات و پدرش هردو در تعجب بودن انتظار همه چی میرفت جز خنده ،مایکل از حالت دراز شده دراومد و رو زمین نشست...ماسکش رو در اورد و با پوزخند و چهره غضبناک به پدر ات نگاه کرد
_چیه نشناختی؟
&چی میگی مرتی...
_اوهوم حقم داری آخه عکسی هم ازم وجود نداره*خنده های دیوونه وار
_من دامادت هستم پدر جان!*کمی بلند
وقتی مایکل این حرف رو زد چهره ی ات حالت گنگ و شک به خودش گرفت و پدر ات که تازه متوجه شده بود که چه کسی جلوش واستاده، به من من کردن افتاد شروع به تقاضای بخشش کرد
&منو..ببخش پسرم...اصلا قصد منظوری نداشتم....نمیدونستم تو هستی*با لرزش صدا
_ حالا میدونی*خیلی جدی
+تو پسر جئونی؟*شکه و اروم
پسر با نگاه خشنی به دختر نگاه کرد بلند شد و به سمت دختر رفت پوزخند زد:_فک کنم دیگه انتقام کنسله قشنگم
ات صبرش لبریز شده بود،مشتی صورت جونگ کوک زد و هلش داد
+تو..تو یک اشغالی*داد
شروع به زدن پسر کرد اما جونگ کوک در کمال ناباوری کاری نمیکرد با این حال ات همینطور به زدنش ادامه میداد...انگار نه انگار فرزند رئیس جمهور جلوشه ،دیوونه شده بود ناگهان با حرکت سریع و ناگهانی جونگ کوک مهار شد،پسر ات رو به دیوار چسبوند و با یک دستش مچ های ات رو گرفت و محکم فشار داد
_اگه نمیخوای همین الان با عطش انتقامت زیر خروارها خاک بری آروم بگیر*خیلی جدی و ترسناک
۱۷.۹k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.