part

part⁵
عاقد: عروس خانم آیا وکیلم؟
به افرادی که تو مراسم حضور داشتن نگاه میکردم ،از دوست و دشمن تو مراسم بودن و با نگاه های تاریک و حریصشون منتظر بله گفتن من بودن،با بله گفتن من دیگه زندگی آرومم از بین میرفت و باید به همه بد بختی ها و زجر هایی که در پیش دارم جواب بله بدم، با تردید به پدرم نگاه کردم و یادم افتاد دلیل اصلیم برای قدم گذاشتن تو این راه چی بوده!آیا میخوای انتقام مامانت رو بگیری؟بله آیا میخوای این سلسله رو به خاک و خون بکشونی و انتقام مردمت رو بگیری؟بله ،با لبخند که با جدیت همراه بود به مرد رو به روم نگاه کردم
+بله
عاقد:با توجه به اختیاراتی که به من داده شده شما دو تن رو زن و شوهر اعلام می‌کنم
همه شروع به دست و جیغ زدن کردن؛پوزخندی زدم. عوضی ها! از این روزاتون لذت ببرین چون قراره برای بخشیدن جونتون به پام بیوفتین،افکارم اجازه درک کردن جملاتی که بقیه به زبون میاوردن نمیداد،با کشیده شدن دستم توسط جونگ کوک به خودم اومدم،جونگ کوک سرش رو جلو آورد و اروم زمزمه کرد: _ میخوای بقیه رو منتظر بزاری؟
+چی می...*جدی
با قرار گرفتن جسمی نرم رو لبم حرفم نصفه موند،این مردک داشت چه غلطی میکرد؟دستاش رو به سمت کمرم برد و پشتم گره زد که موجب نزدیک شدنمون شد بعد از چند ثانیه آروم هلش دادم اما با نگاه پر‌ از نفرت بهش خیره شدم
اتمام ویو ات
³hours later
دخترک وارد خونه شد،البته خونه که نه پنت هاوس دو طبقه‌ی کاملا مجلل،خوب میدونست این همه ثروت و تجملات از کجا اومده بود! همینطور در حال نگاه کردن اطراف بود از اخر نگاهش به سمت پسر رفت
+اتاقم کجاست؟*جدی
_منظورت اتاقمونه؟ *پوزخند
+خیلی واضح حرفم رو زدم!
_منم برات روشن کردم که <<اتاق من>>نداریم*لبخند
دست های مشت شده دخترک از دید جونگ کوک خارج نبود برای همین پسر تک خنده ای زد و دستاش رو به داخل جیبش برد و اروم و شمرده به سمت ات رفت و دستش رو قفل دست دختر کرد و بدون گفتن چیزی اونو به دنبال خودش برد طبقه بالا که اتاق مشترکشون اونجا بود، کوک،ات رو با شدت رو تخت پرت کرد
_وقت ادب کردنه!
(کمی حیا هم خوبه!)
Tomorrow ⁶/⁰⁰am_ویو ات
به تاج تخت تکیه داده بودم و مردک عوضی رو که راحت خوابیده بود رو زیر نظر داشتم؛ به خاطر این عوضی از دیشب بیدارم و نتونستن بخوابم با این حال هرچه بیشتر رو تخت باشم حالم بد تر میشه ،آروم از رو تخت بلند شدم که دستم توسط کوک کشیده شد
+ولم کن*جدی
_کجا*خواب الود
+سر قبر بابات*جدی و کفری(احمق!)
_....
دیدگاه ها (۱۲)

part⁶_حواست به رفتارت باشه،الان پیش منی و حتی بابات هم نمیتو...

part⁷_ه‌‌ر‌زه‌های مناتمام ویو اتسنا با لبخند رضایت بخش سر می...

part⁴خدمتکار:تو پذیرایی منتظر شما هستند....تنهاییبی توجه به ...

part³+داری چیکار میکنی*اخم و ترسیده_هیچی فقط داشتم به صحبتات...

رمان عشق و نفرتپارت4جونگ کوک از شرکت برگشت ات: سلامجونگ کوک ...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط