part³
part³
+داری چیکار میکنی*اخم و ترسیده
_هیچی فقط داشتم به صحبتات گوش میدادم
+چی؟
هیچی نمیگفت و پوزخند صدا داری زد و دستش رو به داخل جیبش برد با فکر اینکه قراره همه چی لو بره دستم رو به سمت کیفم بردم تا از توش کلت گلاک۱۹ای که همیشه با خودم حمل میکردم رو بردارم
_اگه میخوای طرف رو بکشی سم رو بریز تو غذاش *با خنده
+ببند دهنتو*داد همراه با نگاه کردن به اطراف
کلت رو از کیف بیرون آوردم و به سمتش گرفتم ،چشمم به کارتی که از تو جیبش آورد بیرون افتاد اون جاسوس FBIبود؟
_من همکارتم دارلینگ *پوزخند و اروم
خواستم چیزی بگم اما محیطی که توش بودیم این فرصت رو فراهم نمیکرد ،سریع کلتم رو داخل کیف گذاشتم و دستش رو گرفتم و رفتیم تو اولین کوچه ای که نزدیک بود
+از کی؟*جدی
_⁵سالی میشه تقریبا!
+چرا زود تر نگفتی
_باید از یک چیزی مطمئن میشدم
....
²days later_اتمام ویو ات
دخترک سرشو روی شونه مایکل گذاشته بود و به غروب آفتاب خیره بود،به خاطر کمبود محبتی که از همه جانب داشت خیلی سریع به مایکل دل بسته بود و جدا شدن ازش سخت بود
_فردا عروسیته؟
+اوهوم
_پس این آخرین دیدارمونه؟
ات با اخم به پسر روبه روش خیره شد:
+نه همچین اتفاقی قرار نیست بیوفته...
_چطور؟
+میتونیم باهم باشیم ..به طور مخفیانه اون مرتیکه هم چیزی نمیفهمه و تازه قرار بمیره چه اهمیتی داره؟
ویو ات
ماسکش رو دادم پایین به چهره ی مجذوب کننده اش نگاهی شیرین کردم،صورتش رو با دو دستم قاب گرفتم و به سمت خودم کشیدم و بوسیدمش،مایک هم بعد از کمی مکث همراهیم کرد .هنوز دقیقه ای نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد .با بی میلی از مایکل جدا شدم و گوشیم رو برداشتم بابام بود.با کلافگی برداشتم
+چی میخوای؟*جدی
&دختره هرزه میخوای تموم نقشه هامون رو به باد بدی اگه رئیس جمهور بفهمه با یک فرد دیگه تو رابطه ای زنده ات نمیذاره*داد
+برام به پا گذاشتی؟*با خنده های عصبی
&سریع میای خونه وگرنه خودم با همین دستام خفه ات میکنم*داد
خواستم چیزی بگم اما مردک مجال نداد،با کلافگی به مایکل نگاه کردم
+باید برم خونه
چیزی نگفت و فقط سر تکون داد ،ماسکش رو زد و بلند شد منم همراه باهاش بلند شدم ناگهان فکری به ذهنم رسید
+بیا باهم بریم پیش اون مردک!
_چی....مطمئنی؟
+چرا که نه؟*با لبخند
دستش رو گرفتم و به سمت ماشین رفتیم
¹⁰minutes later
دست مایکل رو فشار دادم و لبخندی تحویلش دادم،بعد در عمارت زدم...کمتر از ³⁰ثانیه خدمتکار در رو باز کرد ،دوباره همون دختر جدی و غد شدم،با جدیت وارد خونه شدیم به خدمتکار که سوالی به مایکل نگاه میکرد گفتم:+اون کجاست؟*جدی
خدمتکار:
+داری چیکار میکنی*اخم و ترسیده
_هیچی فقط داشتم به صحبتات گوش میدادم
+چی؟
هیچی نمیگفت و پوزخند صدا داری زد و دستش رو به داخل جیبش برد با فکر اینکه قراره همه چی لو بره دستم رو به سمت کیفم بردم تا از توش کلت گلاک۱۹ای که همیشه با خودم حمل میکردم رو بردارم
_اگه میخوای طرف رو بکشی سم رو بریز تو غذاش *با خنده
+ببند دهنتو*داد همراه با نگاه کردن به اطراف
کلت رو از کیف بیرون آوردم و به سمتش گرفتم ،چشمم به کارتی که از تو جیبش آورد بیرون افتاد اون جاسوس FBIبود؟
_من همکارتم دارلینگ *پوزخند و اروم
خواستم چیزی بگم اما محیطی که توش بودیم این فرصت رو فراهم نمیکرد ،سریع کلتم رو داخل کیف گذاشتم و دستش رو گرفتم و رفتیم تو اولین کوچه ای که نزدیک بود
+از کی؟*جدی
_⁵سالی میشه تقریبا!
+چرا زود تر نگفتی
_باید از یک چیزی مطمئن میشدم
....
²days later_اتمام ویو ات
دخترک سرشو روی شونه مایکل گذاشته بود و به غروب آفتاب خیره بود،به خاطر کمبود محبتی که از همه جانب داشت خیلی سریع به مایکل دل بسته بود و جدا شدن ازش سخت بود
_فردا عروسیته؟
+اوهوم
_پس این آخرین دیدارمونه؟
ات با اخم به پسر روبه روش خیره شد:
+نه همچین اتفاقی قرار نیست بیوفته...
_چطور؟
+میتونیم باهم باشیم ..به طور مخفیانه اون مرتیکه هم چیزی نمیفهمه و تازه قرار بمیره چه اهمیتی داره؟
ویو ات
ماسکش رو دادم پایین به چهره ی مجذوب کننده اش نگاهی شیرین کردم،صورتش رو با دو دستم قاب گرفتم و به سمت خودم کشیدم و بوسیدمش،مایک هم بعد از کمی مکث همراهیم کرد .هنوز دقیقه ای نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد .با بی میلی از مایکل جدا شدم و گوشیم رو برداشتم بابام بود.با کلافگی برداشتم
+چی میخوای؟*جدی
&دختره هرزه میخوای تموم نقشه هامون رو به باد بدی اگه رئیس جمهور بفهمه با یک فرد دیگه تو رابطه ای زنده ات نمیذاره*داد
+برام به پا گذاشتی؟*با خنده های عصبی
&سریع میای خونه وگرنه خودم با همین دستام خفه ات میکنم*داد
خواستم چیزی بگم اما مردک مجال نداد،با کلافگی به مایکل نگاه کردم
+باید برم خونه
چیزی نگفت و فقط سر تکون داد ،ماسکش رو زد و بلند شد منم همراه باهاش بلند شدم ناگهان فکری به ذهنم رسید
+بیا باهم بریم پیش اون مردک!
_چی....مطمئنی؟
+چرا که نه؟*با لبخند
دستش رو گرفتم و به سمت ماشین رفتیم
¹⁰minutes later
دست مایکل رو فشار دادم و لبخندی تحویلش دادم،بعد در عمارت زدم...کمتر از ³⁰ثانیه خدمتکار در رو باز کرد ،دوباره همون دختر جدی و غد شدم،با جدیت وارد خونه شدیم به خدمتکار که سوالی به مایکل نگاه میکرد گفتم:+اون کجاست؟*جدی
خدمتکار:
۱۴.۷k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.