ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت45
با سر جام نشستم که اومد داخل و در و پشت سرش قفل کرد!!!
باز بخاطر تاریکی زیاد نمیتونستم قیافه اشو ببینم درست...
با صدای لرزیده مِن مِن کردم:
+کی هستی؟!
-هیس خفه شو!!
با شنیدن صداش وحشت زده گفتم:
+عماد؟!
تو تو اتاق من چیکار دارییی؟!
برق اتاق و روشن کرد که با دیدن قیافه اش ترسم هزار برابر شد!!!
چشماش کاسه ی خون بود و نمیدونستم میخواد چه بلایی سرم بیاره!!
دوباره آروم گفتم:
+چیزی شده؟! چیکارم داری!!
خنده ی شیطانی کرد و گفت:
- پسر ارباب خاستگارته نه؟!
+خب من چیکار کنم مگه من بهش گفتم خاستگارم باشه!؟
من اصلا پسر ارباب و ندیدم تا حالا!!
یه قدم اومد جلوتر و غرید:
-اشک خواهر منو در میاری نه؟!
بغض کرده مظلوم لب زدم:
+عماد تقصیر من چیه؟!
زورتون به ارباب نرسیده اومدید سراغ من؟!
به گریه افتادم و ادامه دادم:
+برو اونی که اشک خجسته رو در آورده...
هنوزم حرفم تموم نشده بود که یه طرف صورتم با سیلی سوخت!!
انقدر دستش سنگین بود که یه لحظه حس کردم فکم جا به جا شد!!!
#پارت45
با سر جام نشستم که اومد داخل و در و پشت سرش قفل کرد!!!
باز بخاطر تاریکی زیاد نمیتونستم قیافه اشو ببینم درست...
با صدای لرزیده مِن مِن کردم:
+کی هستی؟!
-هیس خفه شو!!
با شنیدن صداش وحشت زده گفتم:
+عماد؟!
تو تو اتاق من چیکار دارییی؟!
برق اتاق و روشن کرد که با دیدن قیافه اش ترسم هزار برابر شد!!!
چشماش کاسه ی خون بود و نمیدونستم میخواد چه بلایی سرم بیاره!!
دوباره آروم گفتم:
+چیزی شده؟! چیکارم داری!!
خنده ی شیطانی کرد و گفت:
- پسر ارباب خاستگارته نه؟!
+خب من چیکار کنم مگه من بهش گفتم خاستگارم باشه!؟
من اصلا پسر ارباب و ندیدم تا حالا!!
یه قدم اومد جلوتر و غرید:
-اشک خواهر منو در میاری نه؟!
بغض کرده مظلوم لب زدم:
+عماد تقصیر من چیه؟!
زورتون به ارباب نرسیده اومدید سراغ من؟!
به گریه افتادم و ادامه دادم:
+برو اونی که اشک خجسته رو در آورده...
هنوزم حرفم تموم نشده بود که یه طرف صورتم با سیلی سوخت!!
انقدر دستش سنگین بود که یه لحظه حس کردم فکم جا به جا شد!!!
۶۹۱
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.