چندپارتی جیمین وقتی فهمیدی با بهترین دوستت رابطه داره پارت ۴
______________
*پرش زمانی به فردا صبح*
ویو ا/ت
ساعت ۶ بیدار شدم و کارهای لازمه رو کردم و صبحونه درست کردم سهم خودم رو خوردم و واسه الکس کنار گذاشتم رفتم سر کار و شروع کردم به درست کردن کیک و نوشیدنی ساعت ۹ بود و شروع کردم به درست کردن اون. کیکی که اون مرد در خواست کرده بود ساعت ۱۱ بود که کار کیک تموم شده بود که گوشیم زنگ خورد
_بله
&سلام من مکسم(همونی که قرار بود براشون تابلو درست کنه)
_عا بله آماده است
&بله
_ممنونم الان میام
÷خوبب بزن بریم
_*جیغ*
÷آخ کرم کردی
_حقت بود چرا اینجوری کردی
÷ببخشید حالا بریم تابلو رو بگیریم
_باشه
با الکس رفتیم و بنر رو گرفتیم و درستش کردیم خیلی خوب شده بود
الکس رو بغل کردم
_ممنونم بابت همه چی جبران میکنم
÷عهههه هزار بار گفتم لازم نیست
_ولی هست و میکنم
÷باشه انگار هیچجوره نمیشه جلوت وایساد
_آفرین درست فهمیدی
÷خوب مغازه رو کی باز میکنی
_۱۲
÷منم کمک؟
_نهههه
÷ولی لباس گرفتم*کیوت و کمی ناراحت*
_ خودا چه کیوتی(سریع دستش رو میزاره جلو دهنش)
÷*خنده* وایی خیلی خوبی حالا برم لباسم رو عوض کنم بیام کمک
_باشه😊
ساعت ۱۲ بود که مغازه رو باز کردم
*پرش زمانی به ساعت ۶:۳۰*
الکس خیلی بهم کمک کرد ساعت رو نگاه کردم
نیم ساعت دیگه اون مرد قرار بود بیاد دوتا میز خالی شده بود اون ها رو کنار هم گذاشتم و تمیزش کردم و روش یه برگه ی رزرو گذاشتم
*ساعت ۷*
اون مرده اومده بود رفتم سمتشون
_سلام خوش آمدید از این طرف
به سمت میز بردمشون و برگه رو برداشتم و منو رو بهشون دادم
#عشقم اینجا خیلی قشنگه
&اره کوچیکه ولی قشنگه
¥بلاخره تو یه چی سلیقه ات قشنگ بود
&😑
٪بسه دیگه تولد دوستمه باید خوش بگذرونیم دعوا پس نداریم
¥&#٪:😂
_خوب چی میل دارید
&من یه قهوه میخوام
#من نسکافه
٪واسه من میشه کیک توت فرنگی بیارید
¥منم کیک شکلاتی میخوام
_حتما
سفارش ها رو براشون بردم بعد چند دقیقه پسره بهم علامت داد که کیک رو بیارم منم رفتم روی کیک شمع گذاشتم و به الکس گفتم برق ها رو خاموش کنه وقتی کرد منم کیک رو برای اون میز بردم و اونا شروع کردن به خوندن آهنگ تولدت مبارک
#وایی*بغض*
_تولدتون مبارک باشه به هرچی آرزو دارید برسید
کیک رو روی میز گذاشتم
&عشقم تولدت مبارک*دستش رو گرفت*
#ممنونم تو بهترینی*بغلش میکنه*
ویو ادمین
ا/ت با دیدن این صحنه بغضش گرفت
با خودش گفت فراموشش کن اون الان با یکی دیگه خوشحاله پس بیخیالش شو
ا/ت یه چاقوی به اون داد و کیک رو برش داد بعدش کیک رو برد و الکس هم برقا رو روشن کرد ا/ت کیک رو برش داد و براشون برد و بعدش رفت آشپزخونه الکس هم رفت دنبالش
÷ا/ت حالت خوبه؟
_هر اتفاقی اینجا میوفته منو یاد جیمین میندازه کلمه ی عشقم تولدت مبارک همه چی*بغض*
÷میفهمم چه حالی داری واسه منم سخت بود ولی عادت کردم یه چی بهت بگم؟
_هوم
÷بعد از اینکه دختره ولم کرد دیگه نخندیدم بهم خیلی آسیب زد تا قبل از تو ببین تو یه معجزه ای و پسره که ولت کرده بدون یه احمق بوده که همچین فرشته معجزه ای رو از دست داده
_واقعا؟
÷مگه من دروغ دارم بگم
_*خنده*ممنونم
÷خواهش حالا میخوایی استراحت کنی یا...
_نه میام بیا بریم
دیگه رفتن و به کار رسیدن
خوبب حالا بریم پرش زمانی به دو ما بعد
ا/ت تو این دوماه با نبود جیمین کنار اومده بود و کارش حسابی رونق گرفته بود و کافه اش معروف شد خوب الکس چی شد؟
ا/ت تونست پول کارهای الکس رو بهش پس بده اونم با تلاش های فراوان و میخواست واسه خودش یه خونه بگیره که الکس نزاشت و هنوزم باهم زندگی میکنن و البته گاهی هم الکس میاد کافه و بهش کمک میکنه
*شب ساعت ۸:۳۰ شب*
صدای زنگوله به صدا اومد ا/ت گفت خوش اومدید که با دیدن اون شخص خشکش زد اون جیمین بود ولی بدون توجه بهش رفت پیشش
_سلام خوش آمدید میز برای چند نفر میخواید
+ا....ا/ت؟
_بله؟(گفتم یا نه؟ تو تابلو هم اسمش بود هم شمارش)
+منو یادت نمیاد؟
_ن..نه*سرد*
+ب...باشه یه میز واسه ۱ نفر میخوام*بغض*
_حتما*لبخند*/این چرا اینجاستتتت/
به سمت یه میز بردش و منو رو بهش داد و رفت پیش الکس و در گوشش یه چی گفت و رفت به بقیه مشتری ها رسید(خوب الکس این دفعه داره تو کافه کار میکنه)
÷ خوش اومدید چی میل دارید
+.....
÷آقا....... آقا حالتون خوبه؟
+ها بله؟
÷چی میل دارید
+امم یه قهوه با کیک شکلاتی
÷حتما
الکس میخواست بره که جیمین گفت
+با ا/ت چه نسبتی داری؟
÷فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
ادامه تو کامنتا
*پرش زمانی به فردا صبح*
ویو ا/ت
ساعت ۶ بیدار شدم و کارهای لازمه رو کردم و صبحونه درست کردم سهم خودم رو خوردم و واسه الکس کنار گذاشتم رفتم سر کار و شروع کردم به درست کردن کیک و نوشیدنی ساعت ۹ بود و شروع کردم به درست کردن اون. کیکی که اون مرد در خواست کرده بود ساعت ۱۱ بود که کار کیک تموم شده بود که گوشیم زنگ خورد
_بله
&سلام من مکسم(همونی که قرار بود براشون تابلو درست کنه)
_عا بله آماده است
&بله
_ممنونم الان میام
÷خوبب بزن بریم
_*جیغ*
÷آخ کرم کردی
_حقت بود چرا اینجوری کردی
÷ببخشید حالا بریم تابلو رو بگیریم
_باشه
با الکس رفتیم و بنر رو گرفتیم و درستش کردیم خیلی خوب شده بود
الکس رو بغل کردم
_ممنونم بابت همه چی جبران میکنم
÷عهههه هزار بار گفتم لازم نیست
_ولی هست و میکنم
÷باشه انگار هیچجوره نمیشه جلوت وایساد
_آفرین درست فهمیدی
÷خوب مغازه رو کی باز میکنی
_۱۲
÷منم کمک؟
_نهههه
÷ولی لباس گرفتم*کیوت و کمی ناراحت*
_ خودا چه کیوتی(سریع دستش رو میزاره جلو دهنش)
÷*خنده* وایی خیلی خوبی حالا برم لباسم رو عوض کنم بیام کمک
_باشه😊
ساعت ۱۲ بود که مغازه رو باز کردم
*پرش زمانی به ساعت ۶:۳۰*
الکس خیلی بهم کمک کرد ساعت رو نگاه کردم
نیم ساعت دیگه اون مرد قرار بود بیاد دوتا میز خالی شده بود اون ها رو کنار هم گذاشتم و تمیزش کردم و روش یه برگه ی رزرو گذاشتم
*ساعت ۷*
اون مرده اومده بود رفتم سمتشون
_سلام خوش آمدید از این طرف
به سمت میز بردمشون و برگه رو برداشتم و منو رو بهشون دادم
#عشقم اینجا خیلی قشنگه
&اره کوچیکه ولی قشنگه
¥بلاخره تو یه چی سلیقه ات قشنگ بود
&😑
٪بسه دیگه تولد دوستمه باید خوش بگذرونیم دعوا پس نداریم
¥&#٪:😂
_خوب چی میل دارید
&من یه قهوه میخوام
#من نسکافه
٪واسه من میشه کیک توت فرنگی بیارید
¥منم کیک شکلاتی میخوام
_حتما
سفارش ها رو براشون بردم بعد چند دقیقه پسره بهم علامت داد که کیک رو بیارم منم رفتم روی کیک شمع گذاشتم و به الکس گفتم برق ها رو خاموش کنه وقتی کرد منم کیک رو برای اون میز بردم و اونا شروع کردن به خوندن آهنگ تولدت مبارک
#وایی*بغض*
_تولدتون مبارک باشه به هرچی آرزو دارید برسید
کیک رو روی میز گذاشتم
&عشقم تولدت مبارک*دستش رو گرفت*
#ممنونم تو بهترینی*بغلش میکنه*
ویو ادمین
ا/ت با دیدن این صحنه بغضش گرفت
با خودش گفت فراموشش کن اون الان با یکی دیگه خوشحاله پس بیخیالش شو
ا/ت یه چاقوی به اون داد و کیک رو برش داد بعدش کیک رو برد و الکس هم برقا رو روشن کرد ا/ت کیک رو برش داد و براشون برد و بعدش رفت آشپزخونه الکس هم رفت دنبالش
÷ا/ت حالت خوبه؟
_هر اتفاقی اینجا میوفته منو یاد جیمین میندازه کلمه ی عشقم تولدت مبارک همه چی*بغض*
÷میفهمم چه حالی داری واسه منم سخت بود ولی عادت کردم یه چی بهت بگم؟
_هوم
÷بعد از اینکه دختره ولم کرد دیگه نخندیدم بهم خیلی آسیب زد تا قبل از تو ببین تو یه معجزه ای و پسره که ولت کرده بدون یه احمق بوده که همچین فرشته معجزه ای رو از دست داده
_واقعا؟
÷مگه من دروغ دارم بگم
_*خنده*ممنونم
÷خواهش حالا میخوایی استراحت کنی یا...
_نه میام بیا بریم
دیگه رفتن و به کار رسیدن
خوبب حالا بریم پرش زمانی به دو ما بعد
ا/ت تو این دوماه با نبود جیمین کنار اومده بود و کارش حسابی رونق گرفته بود و کافه اش معروف شد خوب الکس چی شد؟
ا/ت تونست پول کارهای الکس رو بهش پس بده اونم با تلاش های فراوان و میخواست واسه خودش یه خونه بگیره که الکس نزاشت و هنوزم باهم زندگی میکنن و البته گاهی هم الکس میاد کافه و بهش کمک میکنه
*شب ساعت ۸:۳۰ شب*
صدای زنگوله به صدا اومد ا/ت گفت خوش اومدید که با دیدن اون شخص خشکش زد اون جیمین بود ولی بدون توجه بهش رفت پیشش
_سلام خوش آمدید میز برای چند نفر میخواید
+ا....ا/ت؟
_بله؟(گفتم یا نه؟ تو تابلو هم اسمش بود هم شمارش)
+منو یادت نمیاد؟
_ن..نه*سرد*
+ب...باشه یه میز واسه ۱ نفر میخوام*بغض*
_حتما*لبخند*/این چرا اینجاستتتت/
به سمت یه میز بردش و منو رو بهش داد و رفت پیش الکس و در گوشش یه چی گفت و رفت به بقیه مشتری ها رسید(خوب الکس این دفعه داره تو کافه کار میکنه)
÷ خوش اومدید چی میل دارید
+.....
÷آقا....... آقا حالتون خوبه؟
+ها بله؟
÷چی میل دارید
+امم یه قهوه با کیک شکلاتی
÷حتما
الکس میخواست بره که جیمین گفت
+با ا/ت چه نسبتی داری؟
÷فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
ادامه تو کامنتا
۱۱.۸k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.