(don't let me go) (اجازه، نده بروم)
#p31
( یونگی)
با اضطراب داخل قصر قدم میزدم یعنی امپراطور این وقت شب از من چی میخواست
همینطوری این مسیر میرفتم و میومدم که صدای خواجه اعظم اومد
: امپراطور وارد میشوند
به سمتشون قدم برداشتم و تعظیم کردم
_بله با من کاری داشتید
=اومدم که بهت بگم بی سر و صدا پات رو از زندگی دخترم میکشی بیرون
همین الان یکی رو باهات میفرستم وسایلت جمع میکنی و میری
_عالیج......
=هیس حرف نزن اگر هم الان میبینی ارومم نمیخوام کسی بفهمه شما دوتا یه مدت باهم بودید
پس بی سر و صدا موضوع جمع میکنیم وای به حالت اگه دوباره طرف دخترم ببینمت
_چشم سرورم
=میتونی بری
یکم عصبانی شده بودم ولی
کاری از دستم بر نمیومد داشتم میرفتم که صداش بلند شد
=وای به حال جفتتون اگه خبر قراراتون تو شهر بپیچه درزم مین_هو همراهت میاد و از این به بعد اون جای تو مراقب شاهزاده خانم
_چشم سرورم
دیگه حرفی نزد که همراه مین_هو به سمت شهر رفتیم
.
.
.
_بانو چوی
: بله محافظ مین
_شاهزاده خانم کجاست
: توی اقامت گاهشون هستن از وقتی که پدرشون رفته بیرون نیومدن
_من میرم پیشش
به سمت اقامتگاهش قدم برداشتم
_شاهزاده خانم میشه بیام داخل
حرفی نمیزد مثل اینکه تصمیم گرفته بود با همه قهر باشه پس تصمیم گرفتم در باز کنم خودم برم داخل قبل از ورودم به بانو چوی گفتم
_خواهش میکنم کسی مزاحممون نشه
: چشم
وقتی وارد شدم ا/ت رو دیدم که سرش روی میز گذاشته بود و دستاش روی سرش بود
اروم به سمتش قدم برداشتم و کنارش نشستم
#p32
_ا/ت
حرفی نمیزد حتی سرشم بلند نکرد
_چرا نگاهم نمیکنی
با صدای کاملا خش دار که معلوم بود از گریه زیاد لب زد
+خواهش میکنم تنهام بزار
_گریه کردی
+خواهش میکنم برو
با جمله اخرش عصبی زدم روی میز و
با صدای نسبتا بلند گفتم
_کجا...... کجا برم
همینجور که سرش رومیز بود با صدای خش دارش گفت
+نمیخوام پدرم بلایی سرت بیاره
با دستم صورتش بلند کردم
چشماش از گریه قرمز شده بود ولی بازم چشماش ازم میدزدید
_ا/ت چرا نگاهم نمیکنی چرا نمیگی چیشده
بغض تو گلوش قورت داد
+از چی بگم از اینکه مجبود ازدواج کنم اونم باکسی جز تو
_چ... چی میگی تو
+فکر کردی هوسوک چرا اومده بود اینجا که خبر رو بهم بده و ازش جلو گیری کنیم
ولی نمیشه نه من نه هوسوک نمیتونیم کاری کنیم
نه من عاشق اونم نه اون عاشق منه میفهمی
_چرا.... چرا زود تر نگفتی
+یونگی من.....
دیگه نتونست حرفش ادامه بده سرش دوباره روی میز گذاشت و شروع کرد به گریه کردن
بلندش کردم و به سمت خودم کشیدمش
بازم، سرش پایین بود و نگاه نمیکرد
با دستم صورتش بالا کشیدم
بعد از مدت ها برای اولین بار بود که با اشک کسی اینجوری میشدم
با دستم اشکاش پس زدم
_میدونی پدرت بهم گفت که باید برم
نبایدد پیشت بمونم دوستم مین_هو از این به بعد محافظ توعه
تموم شدن حرفم مصادف با ریخت اشکاش روی صورتش شد
از سرجام بلند شدم که اونم از سر جاش بلند شد
_میدونی من دیگه میرم مراقب خودت باش
به سمت در رفتم اومدم که در باز کنم که لب زد
+یونگیا من دوست دارم فراموش نکن
سرجام ایستاده بودم ناخداگاه وسایل از دستم افتادن و به سمتش برگشتم و محکم به خونم چسبوندم و لبام رو روی لباش گذاشتم
شکه شده سرجاش ایستاده بود
شروع کردم به بوسیدن لباش و بیشتر فشردنش به خودم اونم همراهم شد که باعث میشد من بیشتر بخوام تعم لباش رو بچشم شروع کردم به محکم تر بوسیدن لبهاش که مصادف شد با عقب عقب رفتنش
درحدی که به دیوار چسبوندمش دستاش پشت گردنم انداخت که با دستام بلندش کردم
و بین خودم و دیوار قرارش دادم
کم کم لبام سر خوردن و به سمت گردنش رفت
صداش بلند شد
+یونگیا خواهش میکنم دیگه باید بری
با صدای خشدارشه بهش گفتم
_باشه
و برای اخرین بار لبام رو روی لباش گذاشتم
شرایط پارت بعد🌘
لایک) ۳۵+
کامنت)۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
( یونگی)
با اضطراب داخل قصر قدم میزدم یعنی امپراطور این وقت شب از من چی میخواست
همینطوری این مسیر میرفتم و میومدم که صدای خواجه اعظم اومد
: امپراطور وارد میشوند
به سمتشون قدم برداشتم و تعظیم کردم
_بله با من کاری داشتید
=اومدم که بهت بگم بی سر و صدا پات رو از زندگی دخترم میکشی بیرون
همین الان یکی رو باهات میفرستم وسایلت جمع میکنی و میری
_عالیج......
=هیس حرف نزن اگر هم الان میبینی ارومم نمیخوام کسی بفهمه شما دوتا یه مدت باهم بودید
پس بی سر و صدا موضوع جمع میکنیم وای به حالت اگه دوباره طرف دخترم ببینمت
_چشم سرورم
=میتونی بری
یکم عصبانی شده بودم ولی
کاری از دستم بر نمیومد داشتم میرفتم که صداش بلند شد
=وای به حال جفتتون اگه خبر قراراتون تو شهر بپیچه درزم مین_هو همراهت میاد و از این به بعد اون جای تو مراقب شاهزاده خانم
_چشم سرورم
دیگه حرفی نزد که همراه مین_هو به سمت شهر رفتیم
.
.
.
_بانو چوی
: بله محافظ مین
_شاهزاده خانم کجاست
: توی اقامت گاهشون هستن از وقتی که پدرشون رفته بیرون نیومدن
_من میرم پیشش
به سمت اقامتگاهش قدم برداشتم
_شاهزاده خانم میشه بیام داخل
حرفی نمیزد مثل اینکه تصمیم گرفته بود با همه قهر باشه پس تصمیم گرفتم در باز کنم خودم برم داخل قبل از ورودم به بانو چوی گفتم
_خواهش میکنم کسی مزاحممون نشه
: چشم
وقتی وارد شدم ا/ت رو دیدم که سرش روی میز گذاشته بود و دستاش روی سرش بود
اروم به سمتش قدم برداشتم و کنارش نشستم
#p32
_ا/ت
حرفی نمیزد حتی سرشم بلند نکرد
_چرا نگاهم نمیکنی
با صدای کاملا خش دار که معلوم بود از گریه زیاد لب زد
+خواهش میکنم تنهام بزار
_گریه کردی
+خواهش میکنم برو
با جمله اخرش عصبی زدم روی میز و
با صدای نسبتا بلند گفتم
_کجا...... کجا برم
همینجور که سرش رومیز بود با صدای خش دارش گفت
+نمیخوام پدرم بلایی سرت بیاره
با دستم صورتش بلند کردم
چشماش از گریه قرمز شده بود ولی بازم چشماش ازم میدزدید
_ا/ت چرا نگاهم نمیکنی چرا نمیگی چیشده
بغض تو گلوش قورت داد
+از چی بگم از اینکه مجبود ازدواج کنم اونم باکسی جز تو
_چ... چی میگی تو
+فکر کردی هوسوک چرا اومده بود اینجا که خبر رو بهم بده و ازش جلو گیری کنیم
ولی نمیشه نه من نه هوسوک نمیتونیم کاری کنیم
نه من عاشق اونم نه اون عاشق منه میفهمی
_چرا.... چرا زود تر نگفتی
+یونگی من.....
دیگه نتونست حرفش ادامه بده سرش دوباره روی میز گذاشت و شروع کرد به گریه کردن
بلندش کردم و به سمت خودم کشیدمش
بازم، سرش پایین بود و نگاه نمیکرد
با دستم صورتش بالا کشیدم
بعد از مدت ها برای اولین بار بود که با اشک کسی اینجوری میشدم
با دستم اشکاش پس زدم
_میدونی پدرت بهم گفت که باید برم
نبایدد پیشت بمونم دوستم مین_هو از این به بعد محافظ توعه
تموم شدن حرفم مصادف با ریخت اشکاش روی صورتش شد
از سرجام بلند شدم که اونم از سر جاش بلند شد
_میدونی من دیگه میرم مراقب خودت باش
به سمت در رفتم اومدم که در باز کنم که لب زد
+یونگیا من دوست دارم فراموش نکن
سرجام ایستاده بودم ناخداگاه وسایل از دستم افتادن و به سمتش برگشتم و محکم به خونم چسبوندم و لبام رو روی لباش گذاشتم
شکه شده سرجاش ایستاده بود
شروع کردم به بوسیدن لباش و بیشتر فشردنش به خودم اونم همراهم شد که باعث میشد من بیشتر بخوام تعم لباش رو بچشم شروع کردم به محکم تر بوسیدن لبهاش که مصادف شد با عقب عقب رفتنش
درحدی که به دیوار چسبوندمش دستاش پشت گردنم انداخت که با دستام بلندش کردم
و بین خودم و دیوار قرارش دادم
کم کم لبام سر خوردن و به سمت گردنش رفت
صداش بلند شد
+یونگیا خواهش میکنم دیگه باید بری
با صدای خشدارشه بهش گفتم
_باشه
و برای اخرین بار لبام رو روی لباش گذاشتم
شرایط پارت بعد🌘
لایک) ۳۵+
کامنت)۱٠٠+
#bts #fick #kpop #idol
#بنگتن #شوگا #یونگی #اگوست_دی
#کره #بی_تی_اس #ارمی #بی_تی_اس #بی_تی_اس_و_ارمی_برای_همیشه_با_همن #کره_جنوبی #جانگکوک #جیمین #تهیونگ #هوسوک #نامجون #جین #شوگا #کیم_نامجون #کیم_سوکجین #مین_یونگی #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئون_جانگکوک
۱۵.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.