فیک بخاطر تو پارت ۲۳
فیک بخاطر تو پارت ۲۳
از زبان ات
مادر تهیونگ اومد پیشم و گفت: تهیونگ که اذیتت نمیکنه؟
ات: نه اصلا برای چی باید اذیتم کنه اون که خیلی جنتلمن و مهربونه
مادر تهیونگ: آخه تا به حال انقدر با یه دختر راحت و خوب نبوده تا الان با دخترای خیلی زیادی بوده ولی همشونو پیچونده و دور سرشون گذاشته این اولین باره که میبینم انقدر خوشحال بعد از اینکه پدرش وقتی ۶ سالش بود توی سانحه رانندگی مرد دیگه لبخندی رو لباش نیومد اما اینبار از ته دل برای تو قهقهه میزنه پس ازت ممنونم که تهیونگ ۶ ساله رو به من برگردونندی
نمی دونستم اونم باباشو وقتی ۶ سالش بوده از دست داده پس بخاطر همینم همیشه سرد و سنگین باهام رفتار می کرده
ات: من...نمی دونستم هیچ وقت در موردش حتی یه کلمه هم بهم نگفته بود
مادر تهیونگ: وقتی پدرش مرد من با یه نفر دیگه ازدواج کردم ولی تا الان دیگه نتونستم صاحب بچه ی دیگه ای شم تهیونگ بخاطر اینکه من با یه مرد دیگه ازدواج کردم هیچ وقت منو نبخشید همیشه ازم فاصله میگیره به ندرت باهام حرف میزنه تو این همه سال تنها بازیگری که باهام احساساتش رو در میان گذاشت بخاطر تو بود
یعنی تهیونگ مادرشو به عنوان مادر نمی پذیرفت؟ یعنی اونطور که باید باشه دوسش نداره؟
مادر تهیونگ: وقتی با یه مرد دیگه ازدواج کردم خیلی تهیونگو اذیت کردم پس حق داره که ازم متنفر باشه
دستاشو گرفتم تو دستم ات: نه هر کاری هم که کرده باشین بازم مادرش هستین و اون نمی تونی ازتون متنفر باشه
یه لبخند تلخی نشست روی لبش: ولی تو هنوز نتونستی تهیونگو خوب بشناسی ولی ازت خواهش می کنم هر اتفاقی هم که افتاد بخاطر تهیونک بمون و ترکش نکن
ات: قسم می خورم که هیچ وقت تو هیچ شرایطی تهیونگو ترک نمی کنم اینچ بهتون قول میدم
نمی دونستم دقیقاً درباره ی چی حرف می زد کدوم اتفاق مگه قراره چه اتفاقی بیوفته؟
از زبان ات
مادر تهیونگ اومد پیشم و گفت: تهیونگ که اذیتت نمیکنه؟
ات: نه اصلا برای چی باید اذیتم کنه اون که خیلی جنتلمن و مهربونه
مادر تهیونگ: آخه تا به حال انقدر با یه دختر راحت و خوب نبوده تا الان با دخترای خیلی زیادی بوده ولی همشونو پیچونده و دور سرشون گذاشته این اولین باره که میبینم انقدر خوشحال بعد از اینکه پدرش وقتی ۶ سالش بود توی سانحه رانندگی مرد دیگه لبخندی رو لباش نیومد اما اینبار از ته دل برای تو قهقهه میزنه پس ازت ممنونم که تهیونگ ۶ ساله رو به من برگردونندی
نمی دونستم اونم باباشو وقتی ۶ سالش بوده از دست داده پس بخاطر همینم همیشه سرد و سنگین باهام رفتار می کرده
ات: من...نمی دونستم هیچ وقت در موردش حتی یه کلمه هم بهم نگفته بود
مادر تهیونگ: وقتی پدرش مرد من با یه نفر دیگه ازدواج کردم ولی تا الان دیگه نتونستم صاحب بچه ی دیگه ای شم تهیونگ بخاطر اینکه من با یه مرد دیگه ازدواج کردم هیچ وقت منو نبخشید همیشه ازم فاصله میگیره به ندرت باهام حرف میزنه تو این همه سال تنها بازیگری که باهام احساساتش رو در میان گذاشت بخاطر تو بود
یعنی تهیونگ مادرشو به عنوان مادر نمی پذیرفت؟ یعنی اونطور که باید باشه دوسش نداره؟
مادر تهیونگ: وقتی با یه مرد دیگه ازدواج کردم خیلی تهیونگو اذیت کردم پس حق داره که ازم متنفر باشه
دستاشو گرفتم تو دستم ات: نه هر کاری هم که کرده باشین بازم مادرش هستین و اون نمی تونی ازتون متنفر باشه
یه لبخند تلخی نشست روی لبش: ولی تو هنوز نتونستی تهیونگو خوب بشناسی ولی ازت خواهش می کنم هر اتفاقی هم که افتاد بخاطر تهیونک بمون و ترکش نکن
ات: قسم می خورم که هیچ وقت تو هیچ شرایطی تهیونگو ترک نمی کنم اینچ بهتون قول میدم
نمی دونستم دقیقاً درباره ی چی حرف می زد کدوم اتفاق مگه قراره چه اتفاقی بیوفته؟
۲۸.۹k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.