فیک بخاطر تو پارت ۲۲
فیک بخاطر تو پارت ۲۲
از زبان ات
با تهیونگ از پشت بوم رفتیم پایین پیش جمع تهیونگ منو برد جایی که مکان رقصیدن بود
تهیونگ: به من افتخار رقصیدن میدین لیدی؟
موهامو دادم پشت گوشم و گفتم: چرا که نه؟
دستمو گذاشتم تو دستش و اون یکی دستمو گذاشتم رو شونش اونم دستشو پشت کمرم حلقه کرد و شروع کردیم به رقصیدن
اصلأ نمی خواستم این لحظه ی خوب هیچ وقت تموم شه کنر با اون بودن آرامش خیلی خاصی بهم می داد
چشماش خیلی مست کننده و خمار بود هربار صورتشو بیشتر نزدیک می کرد فهمیدم که دیگه داره به لبام میرسه در حدی نزدیک هم بودیم که پیشونی هامون به هم چسبیده بود
ات: تهیونگ بسه دیگه نباید انقدر زود پیش بریم همه دارن نگاهمون میکنن زشته
تهیونگ: چیش زشته؟ مگه ما داریم چه کار خلافی میکنیم بجز اینکه عشقمونو به همه ثابت می کنیم که هیچ کس دیگه جرات نکنه بینمون یه تار مو فاصله بندازه بزار همه بفهمن که ما فقط متعلق به همیم
ات: تهیونگ نمیشه که خوب نیست
تهیونگ: برام مهم نیست
ات: ولی برای من مهمه نکن
تهیونگ یه نفس کلافه ای کشید و یکم عقب تر رفت
چشماش دنیامو زیباتر می کردن تو عمقش که می رفتم خوابم می گرفت تهیونگم که ظاهراً متوجه ی این موضوع شده بود بیشتر چشماش خمار رفت نگاهای خیلی گیرایی داشت
ات: تهیونگ دیگه هیچ وقت اینطوری نگام نکن
تهیونگ: چرا بیب؟ می خوام تا آخر عمر همین جوری نگات کنم
ات: آخه هربار که اینجوری نگام میکنی باعث میشه خوابم بگیره
تهیونگ باز اومد جلوتر که گفتم: یاااا تهیونگ بهت گفتم نمی خوام این کارو انجام بدی
تهیونگ خیلی ریلکس بود انگار نشنید من وی گفتم که پامو گذاشتم رو پاش و آروم له کردم که بفهمه اگه اذیتم کنه اذیتش می کنم
تهیونگ؛ آخخخ (مثلاً داشت مسخرم می کرد که حرص منو در بیاره) بیب دلت تنبیه می خواد؟ می خوای بزنمت؟
ات: دلت میاد منو بزنی؟
تهیونگ: با متکا میوفتم به جونت راضی شدی؟
ات: منم با ناخونای بلندم پنجولت میکشم
تهیونگ: عههه دلت میاد من زخمی شم؟ ( با یه حالت خیلی کیوت)
ات: نه دلم نمیاد ولی اگه حرصمو در بیاری این کارو میکنم
تهیونگ منو برد پایین می دونستم این نشانه اینه که آخر رقصه انقدر لباش نزدیک لبام بود خواست ببوستم که دستمو گذاشتم رو لباش و مانع بوسش شدم
ات: هنوز نه
تهیونگ: چرا نمیزاری ببوسمت؟
ات: هنوز زوده راحت نیستم
تهیونگ: پس میزارم هر وقت که خودت بهم اجازه دادی این کارو بکنم
منو آورد بالا و از حالت رقص جدا شدیم مادر تهیونگ اومد پیشمون و در گوشی یه چیزی به تهیونگ گفت
تهیونگ: الان بر میگردم لیدیه من
یه لبخندی گوشه ی لبم نشست: باشه
تهیونگ رفت و من و مامانش دوباره با هم تنها شدیم
مادر تهیونگ: امید وارم که بهتون خیلی خوش گذشته باشه (یه لبخند موزیانه ی پلید روی لباش بود😈👻)
از زبان ات
با تهیونگ از پشت بوم رفتیم پایین پیش جمع تهیونگ منو برد جایی که مکان رقصیدن بود
تهیونگ: به من افتخار رقصیدن میدین لیدی؟
موهامو دادم پشت گوشم و گفتم: چرا که نه؟
دستمو گذاشتم تو دستش و اون یکی دستمو گذاشتم رو شونش اونم دستشو پشت کمرم حلقه کرد و شروع کردیم به رقصیدن
اصلأ نمی خواستم این لحظه ی خوب هیچ وقت تموم شه کنر با اون بودن آرامش خیلی خاصی بهم می داد
چشماش خیلی مست کننده و خمار بود هربار صورتشو بیشتر نزدیک می کرد فهمیدم که دیگه داره به لبام میرسه در حدی نزدیک هم بودیم که پیشونی هامون به هم چسبیده بود
ات: تهیونگ بسه دیگه نباید انقدر زود پیش بریم همه دارن نگاهمون میکنن زشته
تهیونگ: چیش زشته؟ مگه ما داریم چه کار خلافی میکنیم بجز اینکه عشقمونو به همه ثابت می کنیم که هیچ کس دیگه جرات نکنه بینمون یه تار مو فاصله بندازه بزار همه بفهمن که ما فقط متعلق به همیم
ات: تهیونگ نمیشه که خوب نیست
تهیونگ: برام مهم نیست
ات: ولی برای من مهمه نکن
تهیونگ یه نفس کلافه ای کشید و یکم عقب تر رفت
چشماش دنیامو زیباتر می کردن تو عمقش که می رفتم خوابم می گرفت تهیونگم که ظاهراً متوجه ی این موضوع شده بود بیشتر چشماش خمار رفت نگاهای خیلی گیرایی داشت
ات: تهیونگ دیگه هیچ وقت اینطوری نگام نکن
تهیونگ: چرا بیب؟ می خوام تا آخر عمر همین جوری نگات کنم
ات: آخه هربار که اینجوری نگام میکنی باعث میشه خوابم بگیره
تهیونگ باز اومد جلوتر که گفتم: یاااا تهیونگ بهت گفتم نمی خوام این کارو انجام بدی
تهیونگ خیلی ریلکس بود انگار نشنید من وی گفتم که پامو گذاشتم رو پاش و آروم له کردم که بفهمه اگه اذیتم کنه اذیتش می کنم
تهیونگ؛ آخخخ (مثلاً داشت مسخرم می کرد که حرص منو در بیاره) بیب دلت تنبیه می خواد؟ می خوای بزنمت؟
ات: دلت میاد منو بزنی؟
تهیونگ: با متکا میوفتم به جونت راضی شدی؟
ات: منم با ناخونای بلندم پنجولت میکشم
تهیونگ: عههه دلت میاد من زخمی شم؟ ( با یه حالت خیلی کیوت)
ات: نه دلم نمیاد ولی اگه حرصمو در بیاری این کارو میکنم
تهیونگ منو برد پایین می دونستم این نشانه اینه که آخر رقصه انقدر لباش نزدیک لبام بود خواست ببوستم که دستمو گذاشتم رو لباش و مانع بوسش شدم
ات: هنوز نه
تهیونگ: چرا نمیزاری ببوسمت؟
ات: هنوز زوده راحت نیستم
تهیونگ: پس میزارم هر وقت که خودت بهم اجازه دادی این کارو بکنم
منو آورد بالا و از حالت رقص جدا شدیم مادر تهیونگ اومد پیشمون و در گوشی یه چیزی به تهیونگ گفت
تهیونگ: الان بر میگردم لیدیه من
یه لبخندی گوشه ی لبم نشست: باشه
تهیونگ رفت و من و مامانش دوباره با هم تنها شدیم
مادر تهیونگ: امید وارم که بهتون خیلی خوش گذشته باشه (یه لبخند موزیانه ی پلید روی لباش بود😈👻)
۲۳.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.