(دوست داشتنی) 72
(دوست داشتنی) 72
تهیونگ
پدر و مادرم برام
شرط گذاشته بودن
که ا.ت یا اونا
ا.ت:(با گریه) تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا.ت: نمیخوای بری
تهیونگ: نه من تورو
انتخاب میکنم
ا.ت: نه نمیتونی منو
انتخاب کنی برو خانوادت رو
قبول کن
تهیونگ: نمیتونم بدون تو باشم
ا.ت: باید باشی تهیونگ برو
الان میرنا
تهیونگ: نه
ا.ت: چرا میری
سریع رفتم و ا.ت بغل
کردم
ا.ت: میخوای بری
تهیونگ: نه میخوام بمونم
ا.ت: یعنی نمیری
تهیونگ: نه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ده دقیقه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت: رفتن
تهیونگ: خب
ا.ت: یعنی برات مهم
نبودن
تهیونگ: اونا عمو و زن
عموم بودن
ا.ت: چی
تهیونگ: وقتی چهار سالم
بود پدر و مادرم فوت کردن
ا.ت: واقعا
تهیونگ: آره
ا.ت: چطوری
تهیونگ: دزدا تو خونمون
حمله کردن اونارو کشتن
عموم و زن عموم دیگه
از من مراقبت کردن
ا.ت: یعنی این چیزا
ماله تو نیست
تهیونگ: چرا پدر و مادرم
قبل از مرگشون همه چیز
رو بنام من زده بودن
ا.ت:یعنی سوبین هم
تهیونگ: سوبین پسر عموم
بخاطر همینه چیزی نداره
ا.ت: چرا زودتر بهم نگفتی
تهیونگ: وقتش نبود
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
تهیونگ
پدر و مادرم برام
شرط گذاشته بودن
که ا.ت یا اونا
ا.ت:(با گریه) تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا.ت: نمیخوای بری
تهیونگ: نه من تورو
انتخاب میکنم
ا.ت: نه نمیتونی منو
انتخاب کنی برو خانوادت رو
قبول کن
تهیونگ: نمیتونم بدون تو باشم
ا.ت: باید باشی تهیونگ برو
الان میرنا
تهیونگ: نه
ا.ت: چرا میری
سریع رفتم و ا.ت بغل
کردم
ا.ت: میخوای بری
تهیونگ: نه میخوام بمونم
ا.ت: یعنی نمیری
تهیونگ: نه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
ده دقیقه بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت: رفتن
تهیونگ: خب
ا.ت: یعنی برات مهم
نبودن
تهیونگ: اونا عمو و زن
عموم بودن
ا.ت: چی
تهیونگ: وقتی چهار سالم
بود پدر و مادرم فوت کردن
ا.ت: واقعا
تهیونگ: آره
ا.ت: چطوری
تهیونگ: دزدا تو خونمون
حمله کردن اونارو کشتن
عموم و زن عموم دیگه
از من مراقبت کردن
ا.ت: یعنی این چیزا
ماله تو نیست
تهیونگ: چرا پدر و مادرم
قبل از مرگشون همه چیز
رو بنام من زده بودن
ا.ت:یعنی سوبین هم
تهیونگ: سوبین پسر عموم
بخاطر همینه چیزی نداره
ا.ت: چرا زودتر بهم نگفتی
تهیونگ: وقتش نبود
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۳.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.