دنیا سلطنت
دنیا سلطنت
پارت ۹۳
آلیس امروز صبح دیر بیدار شد و با درد شکم اش رو تخت نشست
چی کار باید میکرد
آلیس: کنیز ....... آخ
کنیز زود دارد اتاق شد
کنیز : ملکه ... ملکه چی وقتش رسید
کنیز زود از اتاق خارج شد و سمته پادشاه یعنی جونکوک رفت
کنیز : پادشاه ملکه ....
جونکوک : چی شده
کنیز : ملکه گفتن درد دارند
جونکوک: زود باش طبیب را خبر کن
پادشاه جونکوک سمته اتاق خودش رفت همه اهالی قصر خبر دار شدن و به سمته اتاق ملکه آلیس میرفتن
پادشاه جونکوک وارد اتاق شد و سمته آلیس رفت
جونکوک: ملکه من درد داری
آلیس که از شدت درد چشم هایش بسته بود سری تکون داد جونکوک کمک اش کرد تا رو تخت دراز بکشه همان دیقه طبیب وارد اتاق شد و سمته آلیس رفت
طبیب : پادشاه همراه با ملکه همین جا بمانید
رو آلیس پتو را کشید و جونکوک رو یک پا اش نشست و دست آلیس را گرفت
جونکوک: نگران نباش همچی درست میشه
آلیس چشم هایش باز هم بسته بود و درد داشت درست باید بگم خیلی وقت گذشت که بچه آلیس به دنیا نمیومد همه نگران بودن ظهر شده بود جونکوک از اتاق خارج شد و جلو در همه را دید
آنا : چی شد
ونوس: هنوز بچه به دنیا نیومدت
جونکوک: نه دارم از نگرانی میمیرم آخه چرا بچه به دنیا نمیاد نکنه اتفاقی برایش بیافته
تهیونگ : نگران نباش پادشاه همه چی درست میشه
جونکوک: نمیتونم اونجا آلیس را در اون حال ببینم
راکان : نترس ملکه آلیس خوب میشه
طبیب از اتاق خارج شد و همه نگران سمت اش نگاه کردن
جونکوک: خب چی شد
طبیب : ملکه ز*ایمان خیلی سختی دارن و انگار توسطه مرواریدی گرفته شده است
جونکوک: چی چی داری میگی اصلا متوجه نشدم
طبیب : انگار ملکه یه دوران جواهری دست زده که نفرین شده هست باید اون جواهر را پیدا کنید و آب اش را به ملکه بدین مگرنه هم ملکه و هم بچه را از دست میدیم
@h41766101
پارت ۹۳
آلیس امروز صبح دیر بیدار شد و با درد شکم اش رو تخت نشست
چی کار باید میکرد
آلیس: کنیز ....... آخ
کنیز زود دارد اتاق شد
کنیز : ملکه ... ملکه چی وقتش رسید
کنیز زود از اتاق خارج شد و سمته پادشاه یعنی جونکوک رفت
کنیز : پادشاه ملکه ....
جونکوک : چی شده
کنیز : ملکه گفتن درد دارند
جونکوک: زود باش طبیب را خبر کن
پادشاه جونکوک سمته اتاق خودش رفت همه اهالی قصر خبر دار شدن و به سمته اتاق ملکه آلیس میرفتن
پادشاه جونکوک وارد اتاق شد و سمته آلیس رفت
جونکوک: ملکه من درد داری
آلیس که از شدت درد چشم هایش بسته بود سری تکون داد جونکوک کمک اش کرد تا رو تخت دراز بکشه همان دیقه طبیب وارد اتاق شد و سمته آلیس رفت
طبیب : پادشاه همراه با ملکه همین جا بمانید
رو آلیس پتو را کشید و جونکوک رو یک پا اش نشست و دست آلیس را گرفت
جونکوک: نگران نباش همچی درست میشه
آلیس چشم هایش باز هم بسته بود و درد داشت درست باید بگم خیلی وقت گذشت که بچه آلیس به دنیا نمیومد همه نگران بودن ظهر شده بود جونکوک از اتاق خارج شد و جلو در همه را دید
آنا : چی شد
ونوس: هنوز بچه به دنیا نیومدت
جونکوک: نه دارم از نگرانی میمیرم آخه چرا بچه به دنیا نمیاد نکنه اتفاقی برایش بیافته
تهیونگ : نگران نباش پادشاه همه چی درست میشه
جونکوک: نمیتونم اونجا آلیس را در اون حال ببینم
راکان : نترس ملکه آلیس خوب میشه
طبیب از اتاق خارج شد و همه نگران سمت اش نگاه کردن
جونکوک: خب چی شد
طبیب : ملکه ز*ایمان خیلی سختی دارن و انگار توسطه مرواریدی گرفته شده است
جونکوک: چی چی داری میگی اصلا متوجه نشدم
طبیب : انگار ملکه یه دوران جواهری دست زده که نفرین شده هست باید اون جواهر را پیدا کنید و آب اش را به ملکه بدین مگرنه هم ملکه و هم بچه را از دست میدیم
@h41766101
۲.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.