زخم کهنه
زخم کهنه
پارت ۳۹
نمیتونم راهشو ادامه بدم. پس از نظر اون خوب نیست ! سومین لبهاشو روی هم کشید و باز سکوت کرد تا تهیونگ اگه حرفی داره ادامه بده واقعا دوست نداشت پر حرف و فضول بنظر برسه. چند لحظه يهم نگاه کردند و تهیونگ گفت: اصلا مهمه که من چی دوست دارم؟ چشمهای سومین درشت شد فقط مهمه که تو چی دوست داری! مگه چیز دیگه ای هم مهم هست؟ تهیونگ لبهاشو روی هم فشار داد. خیلی آهسته و بغض دار گفت سومین بهرحال شنید اولین باره که همچین چیزی رو میشنوم! اما لبهای سومین آویزون شد حس میکرد خیلی شبیه همن. تهیونگ اسیر بود و سومین فقیر!!! تهیونگ پورخند رد ما همیشه دعوا میکنیم دیکه بچه ی تو
تهیونگ پوزخند زد ما همیشه دعوا میکنیم . من دیگه بچهی تو سری خور نیستم که همش بگم !چشم اونم نمیخواد قبول کنه ! آهسته سومين سر تکون داد. تهیونگ ادامه نداد و فقط به زمین خیره شد. سومین میتونست بیینه به چه فکر عمیقی فرو رفته. اونقدر که جابجا شدنش رو .نفهمید اما وقتی دست ظریفی روی شونهش قرار گرفت سرش رو بالا گرفت و نگاهش کرد. دخترک داشت شونهش رو ناز میکرد و با چشمهای نگران بهش نگاه میکرد. يجورایی هم خیلی نزدیک بنظر میرسید. ولت کنم همینجا میشینی گریه آره؟ یکدفعه چشمهای سومین پراز اشک شد نه خیرم! تهیونگ آهسته خندید : معلومه ! سومین لبهاشو روی هم فشار داد اصلنم اینطوری نیست! تهیونگ خندید : باشه ؛ من چیزی ندیدم اصلا! من کاری برات نمیتونم بکنم! آهسته گفت و کیونگسو عصبانی شد و به سمتش برگشت: سومين مگه گفتم تو کا۔ با دیدن دستهای سومین - که از هم فاصله گرفتند حرفش ناتموم موند چند لحظه بهش خیره موند و سومین گفت : اگه جواب میده ، بغل ! تهیونگ دندونهاشو روی هم کشید و بعد از نفس عمیقی گفت : نیازی نیست ! لبهای سومین آویزون شدند و دستهای افتاد تهیونگ دیگه نگاهش نمیکرد سومین جدی جدی نزدیک بود بزنه زیر گریه
پارت ۳۹
نمیتونم راهشو ادامه بدم. پس از نظر اون خوب نیست ! سومین لبهاشو روی هم کشید و باز سکوت کرد تا تهیونگ اگه حرفی داره ادامه بده واقعا دوست نداشت پر حرف و فضول بنظر برسه. چند لحظه يهم نگاه کردند و تهیونگ گفت: اصلا مهمه که من چی دوست دارم؟ چشمهای سومین درشت شد فقط مهمه که تو چی دوست داری! مگه چیز دیگه ای هم مهم هست؟ تهیونگ لبهاشو روی هم فشار داد. خیلی آهسته و بغض دار گفت سومین بهرحال شنید اولین باره که همچین چیزی رو میشنوم! اما لبهای سومین آویزون شد حس میکرد خیلی شبیه همن. تهیونگ اسیر بود و سومین فقیر!!! تهیونگ پورخند رد ما همیشه دعوا میکنیم دیکه بچه ی تو
تهیونگ پوزخند زد ما همیشه دعوا میکنیم . من دیگه بچهی تو سری خور نیستم که همش بگم !چشم اونم نمیخواد قبول کنه ! آهسته سومين سر تکون داد. تهیونگ ادامه نداد و فقط به زمین خیره شد. سومین میتونست بیینه به چه فکر عمیقی فرو رفته. اونقدر که جابجا شدنش رو .نفهمید اما وقتی دست ظریفی روی شونهش قرار گرفت سرش رو بالا گرفت و نگاهش کرد. دخترک داشت شونهش رو ناز میکرد و با چشمهای نگران بهش نگاه میکرد. يجورایی هم خیلی نزدیک بنظر میرسید. ولت کنم همینجا میشینی گریه آره؟ یکدفعه چشمهای سومین پراز اشک شد نه خیرم! تهیونگ آهسته خندید : معلومه ! سومین لبهاشو روی هم فشار داد اصلنم اینطوری نیست! تهیونگ خندید : باشه ؛ من چیزی ندیدم اصلا! من کاری برات نمیتونم بکنم! آهسته گفت و کیونگسو عصبانی شد و به سمتش برگشت: سومين مگه گفتم تو کا۔ با دیدن دستهای سومین - که از هم فاصله گرفتند حرفش ناتموم موند چند لحظه بهش خیره موند و سومین گفت : اگه جواب میده ، بغل ! تهیونگ دندونهاشو روی هم کشید و بعد از نفس عمیقی گفت : نیازی نیست ! لبهای سومین آویزون شدند و دستهای افتاد تهیونگ دیگه نگاهش نمیکرد سومین جدی جدی نزدیک بود بزنه زیر گریه
- ۵.۴k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط