زوزه ی گرگ
زوزه ی گرگ"6
ویو یونگی
دیگه نتونستم تحمل کنم و حرفم رو زدم
_ات من دوست دارم
ویو ات
از این حرف یونگی سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم یونگی ک دید چیزی نمیگم شروع کرد ب حرف زدن
_نمیدونم از کی شروع شد ولی وقتی به خودم اومدم
دیدم دیوانه وار دوست دارم(اگه بد شد ببخشید این یه تیکه مونده بودم) ..... وقتی 14 سال م شد از حسم بهت مطمئن شدم ولی می ترسیدم بهت بگم..... ات من واقعا دوس(یهو صدای در زدن اومد
+میشه برید اونجا قایم شید؟ (و ب کنار کمد اشاره میکنه) یونگی سرش رو تکون میده و سریع میره و کنار کمد وایمیسته دوباره صدای در اومد
+بیا تو
سانی دوست ات وارد میشه
+سانی! (خمیازه الکی)
=ات میای بریم جنگل؟ با بچه ها قرار گذاشتیم بریم جنگل تو هم میای؟
+خب راستش خیلی(خمیازه الکی) خوابم میاد
=. نمیای؟
+ن
=باشه من رفتم(و رفت ) یونگی تا صدای بسته شدن در رو میشنوه از کنار کمد میاد بیرون
_ات من دوست دارم اونقد زیاد ک نمیتونم توصیفش کنم
ات با شنیدن این حرف دوباره سرخ میشه اونا نمی تونستن باهم ازدواج کنن یونگی باید با سانی ازدواج میکرد و تولد بعدی یونگی این اتفاق می افتاد
ات اگه می گفت بهش حسی نداره دروغ میگفت ولی کلی طول کشیده بود تا فراموشش کرده بود درسته 12 سال بیشتر نداشت ولی درد فراموش کردن عشق رو چشیده بود از وقتی ک فهمیده بود ک یونگی قراره با سانی ازدواج کنه دیگه سعی میکرد حتی یک لحظه هم بهش فکر نکنه
ادامه دارد...
ویو یونگی
دیگه نتونستم تحمل کنم و حرفم رو زدم
_ات من دوست دارم
ویو ات
از این حرف یونگی سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم یونگی ک دید چیزی نمیگم شروع کرد ب حرف زدن
_نمیدونم از کی شروع شد ولی وقتی به خودم اومدم
دیدم دیوانه وار دوست دارم(اگه بد شد ببخشید این یه تیکه مونده بودم) ..... وقتی 14 سال م شد از حسم بهت مطمئن شدم ولی می ترسیدم بهت بگم..... ات من واقعا دوس(یهو صدای در زدن اومد
+میشه برید اونجا قایم شید؟ (و ب کنار کمد اشاره میکنه) یونگی سرش رو تکون میده و سریع میره و کنار کمد وایمیسته دوباره صدای در اومد
+بیا تو
سانی دوست ات وارد میشه
+سانی! (خمیازه الکی)
=ات میای بریم جنگل؟ با بچه ها قرار گذاشتیم بریم جنگل تو هم میای؟
+خب راستش خیلی(خمیازه الکی) خوابم میاد
=. نمیای؟
+ن
=باشه من رفتم(و رفت ) یونگی تا صدای بسته شدن در رو میشنوه از کنار کمد میاد بیرون
_ات من دوست دارم اونقد زیاد ک نمیتونم توصیفش کنم
ات با شنیدن این حرف دوباره سرخ میشه اونا نمی تونستن باهم ازدواج کنن یونگی باید با سانی ازدواج میکرد و تولد بعدی یونگی این اتفاق می افتاد
ات اگه می گفت بهش حسی نداره دروغ میگفت ولی کلی طول کشیده بود تا فراموشش کرده بود درسته 12 سال بیشتر نداشت ولی درد فراموش کردن عشق رو چشیده بود از وقتی ک فهمیده بود ک یونگی قراره با سانی ازدواج کنه دیگه سعی میکرد حتی یک لحظه هم بهش فکر نکنه
ادامه دارد...
- ۶.۳k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط