فیک جداناپذیر پارت ۷۹
فیک جداناپذیر پارت ۷۹
از زبان ات
در طول مدتی که تو بغلش بودم بهترین حس دنیا رو داشتم آغوشش انقدر برام آرامش بخش بود که پلکام سنگین شدن دلم می خواد همینجور بیوفتم تو بغلش بقیش هرچی که شد
جونگ کوک: ات من تا به حال تو عمرم هیچ آرزویی نکردم حتی هیچ وقت چیزی رو از کسی نخواستم ولی امروز از تو فقط یه چیزی رو می خوام
بهم قول بده هر اتفاقی هم که افتاد مثل الان همین قدر عاشقم می مونی هر فاصله و جدایی که بینمون افتاد ترکم نمیکنی
ات: بهت قول میدم قرار نیست هیچ اتفاقی بینمون بیوفته و هیچ چیزی هم نمی تونه ما رو از هم جدا کنه خودت اینو بهم گفتی مگه نه؟
از زبان نویسنده
آیا این قراره آخرش باشه؟ در هر شرایط چه خوب چه بد با تمام سختی های زندگی فاصله ها و موانع زندگی میجنگن و در خوشی و غم ها در کنار هم خواهند ماند؟ قراره برای همیشه همینجور تا آخر به خوبی پیش بره؟ این پایان همه چی نیست
از زبان ات
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم رفتم تو اتاقم و روی صندلیه میز آرایشیم نشستم و به آینه به تصویر خودم خیره شدم و مو به مو به تمام اتفاقاتی که امشب پیش اومد فکر کردم
اما یدفه رعد و برق شدیدی که زد صدای وحشتناکی رو از خودش تولید کرد که باعث شد از جام بپرم و از رشته افکارم خارج شم
امشب با تمامی خوبی ها و بدی هاش تمامی خوشی و ناخوشی هاش الان هر لحظش برام به یاد موندنی ترین و دردناک ترین خاطره ی دنیا تبدیل شده
اون از اینکه از صبح تا الان همه وی رو برای جشن تولدش آماده کردم و منتظر موندم اما نیومد و رفت یه جای دیگه و هیچی به من نگفت اون از اینکه یه دختر خودشیفه به اسم آنا که قبلاً دوست دخترش بوده ظاهر شد و همه چی رو خراب کرد اونم از کافی شاپی که رفتیم که آخرش نفهمیدم چی شد و کی اومد با جونگ کوک حرف زد
از بچگی همیشه از رعد و برق می ترسیدم شبی هم که بابام به قتل رسید بارون می بارید کل شب رو تا صبح چشم رو هم نزاشتم
ای کاش الان اینجا بود بعضی وقتا حسرت اینو می خورم که بجای اینکه برم با عروسکایی که هیچ احساس و عواطفی رو درک نمی کنن اصلا نمی تونن نفس بکشن بیشتر پیش بابام می موندم و تو آغوشش بودم
شدت رعد و برق زیاد بود اصلا نمی تونستم چشم رو هم بزارم ازجهتی هم دلم می خواست کنار جونگ کوک بخوابم
ازاتاقم اومدم بیرون و آروم طوری که کسی نفمه رفتم پشت در اتاقش و آروم صداش کردم ولی جوابی دریافت نکردم
آروم دستگیره درو چرخوندم و رفتم تو ولی تو اتاقش نبود پس کجاست ؟
با شنیدن صدایی که از پشت سرم اومد برگشتم سمتش که چشمام روی سینه های لختش رو اسکن کرده بودن پیرهنشو در آورده بود
نگاهم افتاده بود به سیکس پک هاش همینجور محوشون شده بودم آب دهنمو قورت دادم
داشتم کم کم از خجالت آب می شدم بدجوری چشمام قفلی زده بودن رو سیکس پک هاش
از زبان ات
در طول مدتی که تو بغلش بودم بهترین حس دنیا رو داشتم آغوشش انقدر برام آرامش بخش بود که پلکام سنگین شدن دلم می خواد همینجور بیوفتم تو بغلش بقیش هرچی که شد
جونگ کوک: ات من تا به حال تو عمرم هیچ آرزویی نکردم حتی هیچ وقت چیزی رو از کسی نخواستم ولی امروز از تو فقط یه چیزی رو می خوام
بهم قول بده هر اتفاقی هم که افتاد مثل الان همین قدر عاشقم می مونی هر فاصله و جدایی که بینمون افتاد ترکم نمیکنی
ات: بهت قول میدم قرار نیست هیچ اتفاقی بینمون بیوفته و هیچ چیزی هم نمی تونه ما رو از هم جدا کنه خودت اینو بهم گفتی مگه نه؟
از زبان نویسنده
آیا این قراره آخرش باشه؟ در هر شرایط چه خوب چه بد با تمام سختی های زندگی فاصله ها و موانع زندگی میجنگن و در خوشی و غم ها در کنار هم خواهند ماند؟ قراره برای همیشه همینجور تا آخر به خوبی پیش بره؟ این پایان همه چی نیست
از زبان ات
بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم رفتم تو اتاقم و روی صندلیه میز آرایشیم نشستم و به آینه به تصویر خودم خیره شدم و مو به مو به تمام اتفاقاتی که امشب پیش اومد فکر کردم
اما یدفه رعد و برق شدیدی که زد صدای وحشتناکی رو از خودش تولید کرد که باعث شد از جام بپرم و از رشته افکارم خارج شم
امشب با تمامی خوبی ها و بدی هاش تمامی خوشی و ناخوشی هاش الان هر لحظش برام به یاد موندنی ترین و دردناک ترین خاطره ی دنیا تبدیل شده
اون از اینکه از صبح تا الان همه وی رو برای جشن تولدش آماده کردم و منتظر موندم اما نیومد و رفت یه جای دیگه و هیچی به من نگفت اون از اینکه یه دختر خودشیفه به اسم آنا که قبلاً دوست دخترش بوده ظاهر شد و همه چی رو خراب کرد اونم از کافی شاپی که رفتیم که آخرش نفهمیدم چی شد و کی اومد با جونگ کوک حرف زد
از بچگی همیشه از رعد و برق می ترسیدم شبی هم که بابام به قتل رسید بارون می بارید کل شب رو تا صبح چشم رو هم نزاشتم
ای کاش الان اینجا بود بعضی وقتا حسرت اینو می خورم که بجای اینکه برم با عروسکایی که هیچ احساس و عواطفی رو درک نمی کنن اصلا نمی تونن نفس بکشن بیشتر پیش بابام می موندم و تو آغوشش بودم
شدت رعد و برق زیاد بود اصلا نمی تونستم چشم رو هم بزارم ازجهتی هم دلم می خواست کنار جونگ کوک بخوابم
ازاتاقم اومدم بیرون و آروم طوری که کسی نفمه رفتم پشت در اتاقش و آروم صداش کردم ولی جوابی دریافت نکردم
آروم دستگیره درو چرخوندم و رفتم تو ولی تو اتاقش نبود پس کجاست ؟
با شنیدن صدایی که از پشت سرم اومد برگشتم سمتش که چشمام روی سینه های لختش رو اسکن کرده بودن پیرهنشو در آورده بود
نگاهم افتاده بود به سیکس پک هاش همینجور محوشون شده بودم آب دهنمو قورت دادم
داشتم کم کم از خجالت آب می شدم بدجوری چشمام قفلی زده بودن رو سیکس پک هاش
۲۳.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.