فیک جداناپذیر پارت ۷۸
فیک جداناپذیر پارت ۷۸
از زبان ات
آجوما بهمون شب بخیر گفت و رفتمنم دست جونگ کوک رو از پس زدم و رفتم جلو روش وایسادم و با اخم گفتم: من دست و پا چلفتی ام یا دوست دختر جنابالی باعث شد که کیک از دستم بیوفته اصلا نزدیک بود خودمم بیوفتم رو زمین من برات مهم ترم یا اون پیرهنت؟
جونگ کوک: من اینو بخاطر اینکه آجوما نگران نشه که چه اتفاقی افتاده گفتم سعی کن اینو بفهمی
دستامو روی هم گزاشتم و برگشتم اون طرف و گفتم: نخیر نمی خوام بفهمم
یدفه حس کردم دستاش از پشت دورم حلقه شد و منو به خودش تکیه داد سرشو لای موهام فرو برد
ات: چیکار داری میکنی؟
جونگ کوک: کاری که می خوام همیشه انجام بدم
باید یه دلیلی برای فرار کردن ازش پیدا می کردم
ات: بهت گفتم که برات کیک درست کردم نمی خوای بری ببینی چطوری شده؟
جونگ کوک: اگه میخوای مثل همین یک ساعت پیش بندازیش روم با کمال میل قبول می کنم
به بدبختی از تو چنگش خارج شدم و رفتم تا کیکش رو براش بیارم اما وقتی رسیدم آشپزخونه دیدم هنوز دست نخورده بود برش داشتم تا ببرمش پیشش که یدفه گفت: مراقب باش این باری نندازیش رو کلم
داشت دیگه حرصم در می اومد گفتم: یاااا جونگ کوک حالا انقدر بگو که... هیچی بیخیال تولدت مبارک دراکولا
کیک رو گزاشتم رو میز بعد از اینکه یکم برسیش کرد گفت: این کیک تولده یا کیک ولنتاین؟
سعی کردم خودمو بزنم اون راه و گفتم: این... این خب راستش... (هر کاری کردم نتونستم دلیلی براش پیدا کنم که جونگ کوک نیشخندی زد)
جونگ کوک: لازم نیست برام توضیح بدی پرنسس خودم فهمیدم
باید یه جوری جم و جورش می کردم پس گفتم: نمی خوای مزشو امتحان کنی؟
یه قاچ از کیک رو برش دادم به جونگ کوک گفتم که دهنشو باز کنه تا تماماً خودم زخمت کیک تولدش رو بکشم
وقتی خوردش اخماش رفت تو هم نگران شدم نکنه خراب شده باشه یا مزشو دوست نداشته باشم دلم صد جا رفت
ات: چیه؟ مشکلش چیه دوسش نداشتی؟
جونگ کوک: خب پرنسس من فکر می کنم این فقط........ (تا شنیدن جوابش داشتم سکته می کردم)
فقط یه مشکلی که داره اینکه.....
ات: زودباش بگو دیگه خوشت نیومده؟
جونگ کوک: یکم بیش از حد خوشمزه نشده؟ (وایییی خدا داشتم خر ذوق می شدم تا بیاد اینو بهم بگه من دیگه ایست قلبی رو کرده بودم)
از ذوقی که داشتم ناگهانی طوری که خودمم متوجه نشدم رفتم پریدم بغلش طوری که فکر کنم خودشم از حرکت ناگهانیم خشکش زده بود
ات: امروز برام یه روز خیلی خاصه چون تو توش به دنیا اومدی ازت خیلی ممنونم جونگ کوک که به دنیا اومدی تا هیچ وقت دیگه تنها نمونم
جونگ کوک که بی تحرکت ماتش برده بود منم که محکم اونو گرفته بودم بغلم و مثل مامانا که انگار داشتن لالایی میگفتن آروم می زدم پشتش تا بیشتر آرومش کنم و بتونم بهترین حس دنیا رو بهش ببخشم
از زبان ات
آجوما بهمون شب بخیر گفت و رفتمنم دست جونگ کوک رو از پس زدم و رفتم جلو روش وایسادم و با اخم گفتم: من دست و پا چلفتی ام یا دوست دختر جنابالی باعث شد که کیک از دستم بیوفته اصلا نزدیک بود خودمم بیوفتم رو زمین من برات مهم ترم یا اون پیرهنت؟
جونگ کوک: من اینو بخاطر اینکه آجوما نگران نشه که چه اتفاقی افتاده گفتم سعی کن اینو بفهمی
دستامو روی هم گزاشتم و برگشتم اون طرف و گفتم: نخیر نمی خوام بفهمم
یدفه حس کردم دستاش از پشت دورم حلقه شد و منو به خودش تکیه داد سرشو لای موهام فرو برد
ات: چیکار داری میکنی؟
جونگ کوک: کاری که می خوام همیشه انجام بدم
باید یه دلیلی برای فرار کردن ازش پیدا می کردم
ات: بهت گفتم که برات کیک درست کردم نمی خوای بری ببینی چطوری شده؟
جونگ کوک: اگه میخوای مثل همین یک ساعت پیش بندازیش روم با کمال میل قبول می کنم
به بدبختی از تو چنگش خارج شدم و رفتم تا کیکش رو براش بیارم اما وقتی رسیدم آشپزخونه دیدم هنوز دست نخورده بود برش داشتم تا ببرمش پیشش که یدفه گفت: مراقب باش این باری نندازیش رو کلم
داشت دیگه حرصم در می اومد گفتم: یاااا جونگ کوک حالا انقدر بگو که... هیچی بیخیال تولدت مبارک دراکولا
کیک رو گزاشتم رو میز بعد از اینکه یکم برسیش کرد گفت: این کیک تولده یا کیک ولنتاین؟
سعی کردم خودمو بزنم اون راه و گفتم: این... این خب راستش... (هر کاری کردم نتونستم دلیلی براش پیدا کنم که جونگ کوک نیشخندی زد)
جونگ کوک: لازم نیست برام توضیح بدی پرنسس خودم فهمیدم
باید یه جوری جم و جورش می کردم پس گفتم: نمی خوای مزشو امتحان کنی؟
یه قاچ از کیک رو برش دادم به جونگ کوک گفتم که دهنشو باز کنه تا تماماً خودم زخمت کیک تولدش رو بکشم
وقتی خوردش اخماش رفت تو هم نگران شدم نکنه خراب شده باشه یا مزشو دوست نداشته باشم دلم صد جا رفت
ات: چیه؟ مشکلش چیه دوسش نداشتی؟
جونگ کوک: خب پرنسس من فکر می کنم این فقط........ (تا شنیدن جوابش داشتم سکته می کردم)
فقط یه مشکلی که داره اینکه.....
ات: زودباش بگو دیگه خوشت نیومده؟
جونگ کوک: یکم بیش از حد خوشمزه نشده؟ (وایییی خدا داشتم خر ذوق می شدم تا بیاد اینو بهم بگه من دیگه ایست قلبی رو کرده بودم)
از ذوقی که داشتم ناگهانی طوری که خودمم متوجه نشدم رفتم پریدم بغلش طوری که فکر کنم خودشم از حرکت ناگهانیم خشکش زده بود
ات: امروز برام یه روز خیلی خاصه چون تو توش به دنیا اومدی ازت خیلی ممنونم جونگ کوک که به دنیا اومدی تا هیچ وقت دیگه تنها نمونم
جونگ کوک که بی تحرکت ماتش برده بود منم که محکم اونو گرفته بودم بغلم و مثل مامانا که انگار داشتن لالایی میگفتن آروم می زدم پشتش تا بیشتر آرومش کنم و بتونم بهترین حس دنیا رو بهش ببخشم
۳۳.۴k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.