نگهبان ( پارت یازدهم)
نگهبان ( پارت یازدهم)
* ویو ا/ت *
کوک : ( خنده )
ا/ت : تو میتونی ذهن بخونی...؟
کوک : البته!
ا/ت : خب....من دارم به چه رنگی فکر میکنم؟
کوک : بنفش!
ا/ت: درسته!
کوک : ( لبخند )
ا/ت : چطوری انگشتر...رو پیدا کنم؟
کوک : درستش میکنم...نگران نباش!
ا/ت: هوم...
کوک : تو با آدم هایی که دیدم فرق میکنی!
ا/ت : چی...؟ چرا؟!
کوک : بقیه وقتی اولین بار منو میبینن...خیلی خیلی میترسن!
ا/ت : واقعا؟
کوک : اوهوم...!
ا/ت : پس واقعا فرق دارم !
کوک : آره...
ا/ت : تو کجا زندگی میکنی؟
کوک :اون بالا...که هیچکس نمیتونه ببینه!
ا/ت : وایییی...پس تو آسمونا زندگی میکنی....خوش به حالت...توی این دنیا آدما خیلی زود عوض میشن...کسایی که قبلا ازت دفاع میکردن...الان شدن دشمنت! (🥲)
کوک : ( مود)
* چند ساعت بعد *
* شب*
کوک : ا/ت...!!!!
ا/ت : هوم...؟ ( خواب آلود )
کوک : پاشو دیگه...بریم مدرسه...شب شده!
ا/ت : باشه باشه...الان میام..!
رفتم یه لباس پوشیدم( میزارم عکس لباسو) و رفتم تا مدرسه...
ا/ت: امیدوارم دوباره اون دختره نکبت نیاد!
کوک : منم امیدورام....
ببخشید دیر شد....مریض شدمممممم🔫🫠❤️🩹
* ویو ا/ت *
کوک : ( خنده )
ا/ت : تو میتونی ذهن بخونی...؟
کوک : البته!
ا/ت : خب....من دارم به چه رنگی فکر میکنم؟
کوک : بنفش!
ا/ت: درسته!
کوک : ( لبخند )
ا/ت : چطوری انگشتر...رو پیدا کنم؟
کوک : درستش میکنم...نگران نباش!
ا/ت: هوم...
کوک : تو با آدم هایی که دیدم فرق میکنی!
ا/ت : چی...؟ چرا؟!
کوک : بقیه وقتی اولین بار منو میبینن...خیلی خیلی میترسن!
ا/ت : واقعا؟
کوک : اوهوم...!
ا/ت : پس واقعا فرق دارم !
کوک : آره...
ا/ت : تو کجا زندگی میکنی؟
کوک :اون بالا...که هیچکس نمیتونه ببینه!
ا/ت : وایییی...پس تو آسمونا زندگی میکنی....خوش به حالت...توی این دنیا آدما خیلی زود عوض میشن...کسایی که قبلا ازت دفاع میکردن...الان شدن دشمنت! (🥲)
کوک : ( مود)
* چند ساعت بعد *
* شب*
کوک : ا/ت...!!!!
ا/ت : هوم...؟ ( خواب آلود )
کوک : پاشو دیگه...بریم مدرسه...شب شده!
ا/ت : باشه باشه...الان میام..!
رفتم یه لباس پوشیدم( میزارم عکس لباسو) و رفتم تا مدرسه...
ا/ت: امیدوارم دوباره اون دختره نکبت نیاد!
کوک : منم امیدورام....
ببخشید دیر شد....مریض شدمممممم🔫🫠❤️🩹
۱۲۸.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.