نگهبان ( پارت دوازدهم )
نگهبان ( پارت دوازدهم )
* ویو ا/ت *
ا/ت: کوک پیداش کردی؟ ( آروم )
کوک : نه..؟ ( آروم )
ا/ت : خدایا...!
نشستم یه گوشه و زانو هامو بغل کردم .
کوک: هی هی ناراحت نشو...! پیداش میکنیم!
ا/ت: من ناراحت اون نیستم...
کوک : پس چرا ناراحتی؟
ا/ت : من فقط دلم برای هه گول تنگ شده( بغض)
کوک : دلتنگ شدن چیه؟
ا/ت : توضیح دادنش سخته...یه حس عجیبی هست...وقتی آدمی که دوسش داری رو به مدت طولانی نمیبینی...بهش میگن دلتنگی!
کوک : فکر کنم منم دلتنگ شدم...!
ا/ت: برای کی؟
کوک اومد کنار ا/ت نشست.
کوک : برای خانوادم...!
ا/ت : مگه....خانوادت کجان؟
کوک : مردن!
ا/ت : خیلی ناراحت کنندس....
کوک : خیلی....
ا/ت کوک رو بغل کرد(🥲🫂)
* ویو کوک *
وقتی ا/ت بغلم کرد یه حس عجیبی بهم دست داد که هیچ وقت نداشتم!!! منم خیلی خوشم اومد...تاحالا کسی بغلم نکرده بود!
کوک : به این کار چی میگن؟
ا/ت: محبت!
کوک : پس بهم محبت کن!
ا/ت: ( خنده ) باشه...!
ا/ت منو سفت بغل کرد و منم محکم گرفتمش...نفساش بهم میخورد...خیلی حس جالبی بود!
عررررر❤️🩹🫂🥲🤌🏻
* ویو ا/ت *
ا/ت: کوک پیداش کردی؟ ( آروم )
کوک : نه..؟ ( آروم )
ا/ت : خدایا...!
نشستم یه گوشه و زانو هامو بغل کردم .
کوک: هی هی ناراحت نشو...! پیداش میکنیم!
ا/ت: من ناراحت اون نیستم...
کوک : پس چرا ناراحتی؟
ا/ت : من فقط دلم برای هه گول تنگ شده( بغض)
کوک : دلتنگ شدن چیه؟
ا/ت : توضیح دادنش سخته...یه حس عجیبی هست...وقتی آدمی که دوسش داری رو به مدت طولانی نمیبینی...بهش میگن دلتنگی!
کوک : فکر کنم منم دلتنگ شدم...!
ا/ت: برای کی؟
کوک اومد کنار ا/ت نشست.
کوک : برای خانوادم...!
ا/ت : مگه....خانوادت کجان؟
کوک : مردن!
ا/ت : خیلی ناراحت کنندس....
کوک : خیلی....
ا/ت کوک رو بغل کرد(🥲🫂)
* ویو کوک *
وقتی ا/ت بغلم کرد یه حس عجیبی بهم دست داد که هیچ وقت نداشتم!!! منم خیلی خوشم اومد...تاحالا کسی بغلم نکرده بود!
کوک : به این کار چی میگن؟
ا/ت: محبت!
کوک : پس بهم محبت کن!
ا/ت: ( خنده ) باشه...!
ا/ت منو سفت بغل کرد و منم محکم گرفتمش...نفساش بهم میخورد...خیلی حس جالبی بود!
عررررر❤️🩹🫂🥲🤌🏻
۸۶.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.