╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی⁸
جونگ کوک دستمو گرفت و به سمت پورشه رفت در ماشین رو باز کرد و هولم داد توی ماشین و خودش هم نشست،حرفی نمیزد اما طوری ماشینو تند میروند که همه عصبانیتشو نشون میداد.
بدون اینکه توی صورتش نگاه کنم گفتم:ممنون،نمیدونم اگه تو نمیومدی چه اتفاقی میوفتاد
جوابش چیزی جز سکوت نبود.
ماشین وایستاد،به اطرافمنگاه کردم،اون آدرس خونه منو از کجا میدونست؟
آروم گفتم:ممنون
و در ماشینو باز کردم و پیاده شدم و به سمت خونه رفتم،جونگ کوک هنوز نرفته بود،درو باز کردم و وارد خونه شدم.
داشتم از پله ها بالا میرفتم که در خونه
صاحب خونم باز شد
نیشخندی زد و گفت:نمیتونی قست خونه رو بدی ولی سوار ماشینای مدل بالا میشی
حوصله بحث باهاش رو نداشتم.
بی حال به طرف در رفتم و وارد خونه شدم.
____
با صدای زنگ ساعت چشمامو باز کردم،به ساعت روی میز نگاه کردم
ساعت هشت و نیم بود!!،حتما جریمه میشــــــم
سریع از جام پریدم و به سمت کمد لباس رفتم و لباسمو پوشیدم و کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
داشتم به در ورودی دبیرستان نزدیک میشدم که تهیونگ و روی دیوار دیدم،بلند گفتم:هی داری چیکار میکنی؟
دستشو گذاشت روی دهنش و گفت:ساکت
اونم مثل من دیر اومده بود.
آروم تر گفتم:من چند بار دیر اومدم،اما از در رفتم تو،نگهبان در زیاد سخت گیر نیست
دستشو به سمتم دراز کرد وگفت:زود باش،الان میفهمه
دستشو گرفتم و منو کشید بالا،از روی دیوار پریدیم و به سمت کلاس دویدیم.
سریع وارد کلاس شدیم
دبیر داشت درس میداد،تا ما رو دید عینکشو درآورد و گفت:شما دوتا چرا دیر اومدید؟
با لکنت گفتم:م..ما
به سمت در اشاره کرد و گفت:بیـــرون
از کلاس رفتیم بیرون،و روی صندلی توی سالن نشستیم.
تهیونگ نفسشون کلافه داد بیرون و...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی⁸
جونگ کوک دستمو گرفت و به سمت پورشه رفت در ماشین رو باز کرد و هولم داد توی ماشین و خودش هم نشست،حرفی نمیزد اما طوری ماشینو تند میروند که همه عصبانیتشو نشون میداد.
بدون اینکه توی صورتش نگاه کنم گفتم:ممنون،نمیدونم اگه تو نمیومدی چه اتفاقی میوفتاد
جوابش چیزی جز سکوت نبود.
ماشین وایستاد،به اطرافمنگاه کردم،اون آدرس خونه منو از کجا میدونست؟
آروم گفتم:ممنون
و در ماشینو باز کردم و پیاده شدم و به سمت خونه رفتم،جونگ کوک هنوز نرفته بود،درو باز کردم و وارد خونه شدم.
داشتم از پله ها بالا میرفتم که در خونه
صاحب خونم باز شد
نیشخندی زد و گفت:نمیتونی قست خونه رو بدی ولی سوار ماشینای مدل بالا میشی
حوصله بحث باهاش رو نداشتم.
بی حال به طرف در رفتم و وارد خونه شدم.
____
با صدای زنگ ساعت چشمامو باز کردم،به ساعت روی میز نگاه کردم
ساعت هشت و نیم بود!!،حتما جریمه میشــــــم
سریع از جام پریدم و به سمت کمد لباس رفتم و لباسمو پوشیدم و کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
داشتم به در ورودی دبیرستان نزدیک میشدم که تهیونگ و روی دیوار دیدم،بلند گفتم:هی داری چیکار میکنی؟
دستشو گذاشت روی دهنش و گفت:ساکت
اونم مثل من دیر اومده بود.
آروم تر گفتم:من چند بار دیر اومدم،اما از در رفتم تو،نگهبان در زیاد سخت گیر نیست
دستشو به سمتم دراز کرد وگفت:زود باش،الان میفهمه
دستشو گرفتم و منو کشید بالا،از روی دیوار پریدیم و به سمت کلاس دویدیم.
سریع وارد کلاس شدیم
دبیر داشت درس میداد،تا ما رو دید عینکشو درآورد و گفت:شما دوتا چرا دیر اومدید؟
با لکنت گفتم:م..ما
به سمت در اشاره کرد و گفت:بیـــرون
از کلاس رفتیم بیرون،و روی صندلی توی سالن نشستیم.
تهیونگ نفسشون کلافه داد بیرون و...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۷.۲k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.